کتاب قتل در روستا، جلد سوم از مجموعه ی ماجراهای شرلوک هلمز اثر آرتور کانن دویل و ترجمه ی سید حبیب الله لزگی از نشر ذکر به چاپ رسیده است.
در این داستان شرلوک هلمز طی تلگرافی از دوست و همکار صمیمی اش دکتر واتسون درخواست می کند به همراه او برای حل پرونده ای به روستایی در دره ی بسکم بروند. آن ها با قطار خود را به این منطقه می رسانند که چندی قبل مردی به نام چارلز مک کارتی در کنار دریاچه با وارد آمدن ضرباتی به سرش به قتل رسیده بود. پلیس پسر او جیمز را به عنوان مضنون اصلی پرونده دستگیر و راهی زندان می کند. در روز حادثه چارلز به خدمت کارهایش گفته بود در کنار دریاچه با کسی قرار ملاقات دارد. در همان روز دختری به نام پیشنس موران که خانه ی آن ها در نزدیکی دریاچه قرار دارد می بیند که چارلز و پسرش جیمی درباره ی موضوعی با یکدیگر دعوا می کنند. چند دقیقه پس از این که دختر نوجوان خود را به خانه شان می رساند، جیمی سراسیمه سر می رسد و از خانواده ی موران کمک می خواهد، او اعلام می کند پدرش در کنار دریاچه به قتل رسیده است. پلیس حرف های جیمز را باور نمی کند و او را دستگیر و روانه زندان می کند. اما جیمز اصرار دارد که قاتل پدرش نیست و ادعا دارد زمانی که جنازه را برای آوردن کمک ترک می کرده شی قهوه ای رنگی در کنار جسد بوده که پس از بازگشت او به همراه مردم محلی آن شی دیگر آنجا نبوده است و .... .
شرلوک هلمز که بزرگترین شخصیت کارآگاهی در ادبیات انگلستان است توسط نویسنده ای که شغل اصلی اش چشم پزشکی بود به رشته ی تحریر در آمد. آرتور کانن دویل شخصیت شرلوک هلمز را از یک جراح به نام جوزف بل الهام گرفته است. جوزف بل با دیدن ظاهر مردم می توانست از شخصیت درونی آن ها آگاه شود. در داستان های شرلوک هلمز او به همراه دوست و همکار صمیمی اش دکتر واتسون، پزشک بازنشسته ی ارتش، پرده از رازهای موجود در پرونده ها برمی دارند. این مجموعه از 36 جلد تشکیل شده که به صورت مجزا و همچنین در 4 کتاب که هر یک از 9 داستان تشکیل شده اند نیز به چاپ رسیده است. این مجموعه توسط کتابنامه ی آموزش و پرورش به عنوان اثری مناسب معرفی شده است.
برشی از متن کتاب
یک روز صبح دکتر واتسون همراه همسرش مشغول خوردن صبحانه بود که پیشخدمت تلگرامی برای او آورد. تلگرام را شرلوک هلمز فرستاده بود: «آیا دو سه روز وقت داری؟ از من خواسته شده که معمای دره ی بسکم را حل کنم. خوشحال می شود اگر همراه من بیایی. هم هوای آن جا خوب است و هم مناظر عالی دارد. من ساعت 11:15 در ایستگاه راهآهن پدینگتون هستم.» همسر دکتر واتسون گفت: «نظرت چیست، عزیزم. نمیروی؟» دکتر واتسون گفت: «تعداد زیادی بیمار دارم که وقت قبلی دارند.» همسرش گفت: «میتوانیم از دوستت دکتر ارنسترا بخواهیم که بیماران را ویزیت کند. مدتی است خسته به نظر میرسی. این مسافرت برایت خیلی خوب است.» دکتر واتسون چمدانش را آماده کرد و عازم ایستگاه راه آهن پدینگتون شد. شرلوک هلمز که در ایستگاه راه آهن بالا و پایین می رفت از دیدن دکتر واتسون خیلی خوشحال شد. هر دو با هم بلیط خریدند و سوار قطار شدند. هلمز برای دکتر واتسون شرح داد که روزنامهها درباره معمای دره ی بسکم جه نوشته بودند.
او گفت: «دره بسکم یک ناحیه ی روستایی ساکت و آرام است. تاجری به نام آقای جان ترنر که ثروتش را در استرالیا به دست آورد و کارش خرید و فروش زمین است. آن جا ساکن شد. یکی از مزرعه هایش را به مردی استرالیایی به نام چارلز مک کارتی داد. دوستی آن ها از استرالیا شروع شده بود. چارلز مک کارتی پسری هجده ساله دارد. جان ترنر هم دختری دارد که در همین سن و سال است. روز سوم ماه جون، که دوشنبه ی گذشته بود، چارلز مک کارتی در ساعت 3 بعد از ظهر، خانهاش را ترک کرد تا به کنار دریاچه ی بسکم برود. دریاچه ی بسکم دریاچه ی کوچکی در همان نزدیکی است. او به پیشخدمت هایش گفت که با کسی قرار دارد. کمی بعد پیشخدمت ها دیدند که جیمز مک کارتی، پسر چارلز مک کارتی، تفنگ در دست دارد و با عجله به طرف دریاچه بسکم می رود.» کمی بعد، پیشنس موران، دختر چهارده ساله ای که در همان اطراف سکونت داشت. جیمز مک کارتی و پدرش را دید که با هم نزاع می کردند. حتی یک بار چارلز دستش را بالا برد که پسرش را بزند. دخترک به خانه دوید و ماجرا را برای مادر شرح داد. اما هنوز حرفش تمام نشده بود که جیمز با عجله به طرف خانه ی آنها آمد. گفت پدرش مرده است و به کمک نیاز دارد. همه به طرف دریاچه رفتند و دیدند که چارلز مک کارتی روی زمین افتاده است. چیز محکمی چندین بار به سر او خورده بود و تفنگ پسرش در کنار جنازه قرار داشت. پلیس آمد و جیمز را دستگیر کرد. جیمز به پلیس گفت وقتی به طرف پدرش رفت، یک چیز خاکستری روی زمین دید. اما وقتی برگشت، آن چیز نبود. هم چنین گفت در سه روز گذشته در شهر بریستول بود و تازه برگشته است. گفت بین او و پدرش رمزی وجود داشت. آنها با فریاد: کوی! یکدیگر را صدا میزدند. وقتی جیمز به جنگل می رود فریاد کوی را از طرف دریاچه میشنود. فکر می کند پدرش او را صدا میزند. پس با عجله به طرف دریاچه بر میگردد.» کارآگاه پلیس، لسترید، که اغلب برای حل معماهای جنایی از هلمز کمک می خواست، در ایستگاه راهآهن منتظر آن ها بود....
(کتاب های قاصدک) - (مجموعه مصور معماهای پلیسی نوجوان)
(مشهورترین داستان های کارآگاهی جهان)
نویسنده: آرتور کانن دویل
مترجم: سید حبیب الله لزگی
انتشارات: ذکر
نظرات کاربران درباره کتاب قتل در روستا ( ماجراهای شرلوک هلمز 3)
دیدگاه کاربران