کتاب عشق خرکی + دو تا فیل یا دوستی خرطومی نوشته ی سارا شجاعی و کبری بابایی لیچانی با تصویرگری سمیه بیگدلی توسط انتشارات خط خطی به چاپ رسیده است.
کتاب فوق حاوی دو داستان طنز کوتاه با عناوین عشق خرکی، و دو تا فیل یا دوستی خرطومی می باشد. عشق خرکی، داستان عاشق شدن پسر جوانی به نام حمیدرضا را بازگو می کند که سعی دارد به کمک پسرعموی چهارده ساله اش، عشق خود را به معشوق ابراز کند و در این راه دچار مشکلاتی می شود. آن طور که پدر و مادر حمیدرضا می گویند، او از همان کودکی با بچه های دیگر فرق داشته؛ مثلا موقع به دنیا آمدن، برخلاف نوزادان دیگر نه تنها گریه نکرده، بلکه در خواب ناز بوده! یا در زمان مدرسه وقتی طبق توصیهی معلمشان دنبال جایی خلوت برای انشاء نوشتن می گشته، به قبرستان روستا رفته و در آنجا انشایش را نوشته بود! و... حالا هم که عاشق شده بود، عشقش هم با آدم های معمولی فرق داشت. داستان این عشق هم از وقتی آغاز شده بود که حمیدرضا در یکی از روزهای گرم تابستان برای هواخوری به پشت بام رفته بود عاشق یک دختر کولی شده و دلش را باخته بود. دختر همراه خانواده و اقوامش مثل هر سال برای فروش محصولاتشان به روستای آنها آمده بودند و حمیدرضا او را فقط یک نظر در کنار چادرشان دیده بود، آن هم از بالای پشت بام! حالا اینکه چطور از آن بالا چهرهی دخترک را دیده بود و چگونه عاشق شده بود، هیچکس نمی دانست! و او برای رسیدن به این عشق، از پسرعموی عزیزش که برای گذراندن تعطیلات تابستان به روستا آمده، کمک می خواهد...
برشی از متن کتاب
یک سال تابستان، قرار بود من به روستا بروم تا او به من اسب سواری یاد بدهد. اسم اسب عمو "سلطان" بود، که آن را هم حمیدرضا به یاد عموی مادرش روی آن گذاشته بود. ولی در اولینروز ورودم به ده، فهمیدم اسب سواری ای در کار نیست، چون حمیدرضا عاشق شده بود و بیشتز اوقاتش را روی پشت بام، کنار مخزن آب، می نشست و شعر می نوشت! او معتقد بود از آن بالا به او الهام می شود، ولی وقتی دفتر الهاماتش را نگاه کردم متوجه شدم تنها اشعار حافظ را نوشته است؛ ولی او گفت که تمامش الهام بوده است و هیچ دلیلی ندارد یک شعر به دو نفر الهام نشود. معشوق حمیدرضا یک دختر کولی بود. کولی ها هر تابستان با دسته ای الاغ – که برای فروش پرورش می دهند – به ده می آیند، در حومهی روستا چادر می زنند و بساط اجناس دست دوم و آهنگربشان را پهن می کنند. توی بساط شان می توان همه چیز، شامل ظرفهای مسی قدیمی، لباس های قدیمی و حتی کتاب های قدیمی را دید. اوایل پاییز هم بساط شان را جمع می کنند و همراه الاغ هایی که نتوانسته اند بفروشند به جایی در جنوب می روند. آن تابستان هم چادرهایشان را دررزمین پشت خانهی عمو، کنار نهر علم کرده بودند. حمیدرضا وقتی روی پشت بام بوده، دختری را دیده بود که از یکی از چادرها بیرون آنده بود و او در یک لحظه عاشقش شده بود. او گفت که از عشق طرف هم مطمئن است چون شراره های عشق را توی چشم های دخترک هم دیده است! البته من به او گفتم که: "دیدن چنین چیزظریفی مثل این، آن هم از این فاصله، خیلی بعید است." ولی او گفت که من بچه ام و این چیزها را درک نمی کنم و بهتد است بروم اسب بازی کنم! خلاصه، حمیدرضا یا بالای پشت بام در حال دریافت الهاماتش بود و یا در حال جستجو برای یافتن راهی برای صحبت با آن ماه صنم...
نویسنده: سارا شجاعی - کبری بابایی لیچانی تصویرگر: سمیه بیگدلی انتشارات: خط خطی
نظرات کاربران درباره کتاب عشق خرکی + دو تا فیل یا دوستی خرطومی - خط خطی
دیدگاه کاربران