معرفی کتاب منصفانه نیست! (کیتی دختر آتش پاره 3)
بعضی وقت ها همهی کارها آن طور که کیتی دوست دارد پیش نمی روند و او فکر می کند هیچ چیز منصفانه نیست! مثلا فکر می کند این منصفانه نیست که او از همهی هم کلاسی هایش ریزه میزه تر است و یا اینکه همیشه دوستش ویلیام توی همهی بازی ها برنده می شود؛ تا اینکه یک شب کیتی به اینکه باید زودتر از برادرش دانیل، به رختخواب برود اعتراض می کند و مادر به او می گوید که چون برادرش از او بزرگ تر است، اجازه دارد کمی دیرتر بخوابد.
به نظر کیتی این مسئله اصلا منصفانه نیست و با غرغر به رختخواب می رود. این ماجرا شب های دیگر هم رخ می دهد و مادر با اصرارهای بیهودهی کیتی برای دیرتر خوابیدن مواجه می شود. تا اینکه خانوادهی جدیدی به همسایگی آنها می آیند که پسری به نام ویلیام دارند که هم سن و سال کیتی است. ویلیام با اینکه کم سن و سال است اما همیشه دیر می خوابد و کیتی فکر می کند این منصفانه نیست که ویلیام اجازه داشته باشد؛ هر ساعتی که دلش می خواهد بخوابد و او سر ساعت مشخصی مجبور باشد بخوابد! برای همین از مادر می خواهد که اجازه دهد تا کمی بیشتر بیدار بماند. مادر اول مخالفت می کند اما بعد از کمی فکر کردن اجازه می دهد به مدت یک هفته کیتی به اندازهی دانیل بیدار بماند و...
مجموعهی کیتی دختر آتش پاره در 14 جلد مختلف برای کودکان به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب های این مجموعه دخترک شیطان و بازیگوشی به نام کیتی است که دوست دارد همهی کارها را به روش خودش انجام بدهد و از اینکه پدر و مادرش به او بگویند چه کاری انجام بدهد و چه کاری را نه، اصلا خوشش نمی آید. در هر کتاب قصه های کوتاهی دربارهی کیتی و خانواده اش به نگارش درآمده که حاوی بسیاری از مشکلات متداول میان بچه ها و پدر و مادرهاست و برخی راه حل ها و نکات تربیتی را برای کودکان و همچنین والدین در بر دارد که در بعضی مواقع می توانند بسیار راه گشا باشند.
برشی از متن کتاب منصفانه نیست! (کیتی دختر آتش پاره 3)
مادر گفت: "کیتی! تو شیطان ترین بچه در سراسر انگلستان هستی!" کیتی گفت: "از کجا می دانی؟ شما که همهی آن ها را ندیده ای!" مادر با صدایی که نشان می داد ناراحت است، گفت: "وای که تو چقدر باهوشی." کیتی گفت: "خیلی ممنون! مامان!" مادرش دهان باز کرد تا چیزی بگوید. ولی دوباره دهانش را بست. کیتی فکر کرد که او یک لحظه شبیه ماهی شد. همین را هم گفت و به خنده افتاد. ولی مادر از پشت میز بلند شد و به طرفش آند.
بنابراین کیتی فکر کرد که وقتش رسیده اتاق را ترک کند. او به هال دوید و از پله ها بالا رفت و محکم به پدر خورد که داشت از پله هد پایین می آمد. کتابی که دست پدر بود، با سر و صدا سر خورد و از پله ها پایین افتاد و جلدش تا شد. پدر فریاد زد: وای! دقت کن کیتی! ببین کجا داری می روی! دختر!" کیتی پاسخ داد: "شما که می بینید من دارم می آیم." پدر گفت: "مسئله این نیست." کیتی جواب داد: "چرا هست! چون اگر شما مرا نمی بینید، چرا من باید شما را ببینم؟" پدر اخم کرد: "من اینجا نایستاده ام که با تو بحث کنم کیتی! چون فکر می کنم که تو دختر کوچولوی خیلی پررویی هستی."
پدر پس از این حرف، از پله ها پایین رفت و داخل اتاق نشیمن شد و در را محکم پشت سرش بست. این بار کیتی نخندید. او در پاگرد دانیل را دید. برادرش داشت از اتاقش بیرون می آمد و عینک جدیدش را به چسم زده بود. او اصلا عینکش را دوست نداشت، اما مجبور بود حتی موقع مطالعه هم آن را بزند. کیتی زیر لب خندید. او گفت: "سلام فوب!" دَن با گیجی گفت: "چه گفتی؟" او خندید: "گفتم فوب! می دانی که در داستان خرس بیچاره، چگونه جغد پیر بیچاره، اسم خودش را عوض کرد و گذاشت فوب." دانیل وقتی فهمید منطور کیتی دقیقا چیست، سرخ شد...
- کتاب های فندق
- نویسنده: بل مونی
- مترجم: داوود شعبانی داریانی
- تصویرگر: مارگرت چمبرلین
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب منصفانه نیست!
دیدگاه کاربران