کتاب اما تو قول داده بودی! (کیتی دختر آتش پاره 4)
به نظر کیتی بزرگترها بعضی وقت ها خیلی فراموشکار می شوند و قولی را که قبلا داده اند، فراموش می کنند. او اصلا بدقولی کردن را دوست ندارد و این موضوع او را خیلی ناراحت می کند. مثلا همین چند وقت پیش، مادرش قول داده بود که یک سگ پشمالوی با نمک به عنوان هدیه کریسمس برایش بخرد. اما قبل از رسیدن کریسمس، مادر در یک شرکت مشغول به کار شده بود و دیگر شرایط نگهداری از یک سگ را نداشت برای همین به کیتی گفت که نمی تواند برایش سگ بخرد.
کیتی خیلی ناراحت شد چون واقعا دلش یک سگ می خواست و مادرش هم روی قولش نمانده بود. او به مادر اعتراض کرد که قولش را از یاد برده! مادر برایش توضیح داد که سگ احتیاج به آموزش های خاص دارد و باید آن را هر روز برای پیاده روی بیرون ببرند و حالا که مادر شاغل شده، از پس این کارها برنمی آید. کیتی با ناراحتی توی اتاقش رفت و عروسک خرسی خوشبو و نرمش را بغل کرد بعد فکری به سرش زد! ...
مجموعهی کیتی دختر آتش پاره در 14 جلد مختلف برای کودکان به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب های این مجموعه دخترک شیطان و بازیگوشی به نام کیتی است که دوست دارد همهی کارها را به روش خودش انجام بدهد و از اینکه پدر و مادرش به او بگویند چه کاری انجام بدهد و چه کاری را نه، اصلا خوشش نمی آید. در هر کتاب قصه های کوتاهی دربارهی کیتی و خانواده اش به نگارش درآمده که حاوی بسیاری از مشکلات متداول میان بچه ها و پدر و مادرهاست و برخی راه حل ها و نکات تربیتی را برای کودکان و همچنین والدین بیان می کند که در بعضی مواقع می توانند بسیار راه گشا باشند.
برشی از متن کتاب اما تو قول داده بودی! (کیتی دختر آتش پاره 4)
پدر کم کم داشت مسئول خانه می شد. این روزها، بارها اتفاق افتاده بود، زیرا کار جدید مادر کیتی، طوری بود که گاهی وقت ها مجبور می شد حتی روزهای شنبه هم سر کار برود. آن ها دیگر به این وضعیت عادت کرده بودند و کیتی و دانیل هم برایشان مهم نبود چون همیشه با پدر به آن ها خوش می گذشت. این شنبه صبح، مادر حالت رئیس ها را به خودش گرفت و گفت: " توی یخچال برای ناهار مقدار زیادی سالاد هست و من می خواهم همهی آن را بخورید. بچه ها نالیدند.
دانیل گفت: "مثل غذای خرگوش هاست." کیتی گفت: "من نمی خواهم این سالاد در هم و برهم را بخورم." آن ها نالیدند: "می شود چیز دیگری بخوریم؟" وای مادر که نسبت به خورد و خوراک واقعا سالم، خیلی حساس شده بود، اصرار کر : "این سالاد برای همهی شما خوب است. ولی اگر می خواهید چیز گرمی هم با آن بخورید، پدر می تواند کمی برنج بپزد. ولی یادتان باسد برای چاشت بیسکویتی در کار نباشد. بیسکویت برای دندان های تان بد است." این بار آن ها بلندتر نالیدند، ولی مادر توجهی نکرد. فقط سریع کتش رادبرداست و از خانه بیرون رفت.
پدر، شانه ای بالا انداخت و گفت: "بهتر ایت همان کاری را که به ما می گویند، انجام دهیم." کیتی دندان های نیشش را جلو آورد و دو تا انگشتش را مثل خرگوش ها بالای سرش گرفت و جست ووخیز کرد و گفت: "پدر! اگر من باز کاهو بخورم، خرگوش می شوم!" پدر خندید و بچه ها را به باغ فرستاد تا بازی کنند و خودش مشغول شستن ظرف ها و تر و تمیز کردن خانه شد.
صبح به سرعت گذشت. دانیل و کیتی، با ویلیام و سالی، بچه های همسایهی دیوار به دیوارشان، قایم باشک بازی کردند. تا اینکه ابرهای انبوه، آسمان را تاریک کردند. کیتی لرزید. سالی گفت: "میخ اهد باران ببارد، بیایید برویم خانه یک چیزی بخوریم." مادر ویلیام و سالی، به هر کدام شان یک لیوان لیموناد داد و یک بسقاب بیسکویت شکلاتی، تا با هم بخورند. دانیل به کیتی چشمک زد. نزدیک وقت ناهار، آن ها تصمیم گرفتند که به خانه بروند، باران بند آنده بود ولی خوا هنوز سرد و مرطوب بود...
- کتاب های فندق
- نویسنده: بل مونی
- مترجم: داوود شعبانی داریانی
- تصویرگر: مارگرت چمبرلین
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب اما تو قول داده بودی!
دیدگاه کاربران