معرفی کتاب من از خیلی چیزها سر در می آورم! (کیتی دختر آتش پاره 6)
کیتی خیلی خوشحال بود، چون بعد از مدت ها توانسته بود به اندازهی کافی پول پس انداز کند و پازل کشتی محبوبش را بخرد. اما ظاهرا پازل کمی برای سن او دشوار به نظر می رسید اما وقتی این حرف را از دهان برادرش دانیل شنید، با دلخوری گفت که پازل کاملا مناسب اوست و از پس درست کردنش بر می آید. وقتی کیتی داشت جعبهی پازلرا به اتاقش می برد، پدر آن را دید و به کیتی پیشنهاد کرد که می تواند کمکش کند.
اما کیتی با لحنی مغرورانه جواب داد که خودش به تنهایی می تواند درستش کند و احتیاجی به کمک ندارد. او در اتاقش با شوق و ذوق جعبهرا باز کرد و تمام تکه های کشتی را روی زمین خالی کرد. اول سعی کرد راهنمای جعبه را بخواند اما راهنما کمی پیچیده بود و او را گیج کرد؛ بنابراین تصمیم گرفت بدون کمک آن کشتی اش را سرِ هم کند. اول تکه های کوچک را به یکدیگر وصل کرد و به نظرش کار آسانی رسید اما هر چه پیش رفت، کنار هم چیدن قطعات سخت تر و سخت تر شد و حسابی کفرش را در آورد. در همین موقع دانیل وارد اتاق شد تا از پیشرفت کار کیتی باخبر شود اما...
مجموعهی کیتی دختر آتش پاره در 14 جلد مختلف برای کودکان به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب های این مجموعه دخترک شیطان و بازیگوشی به نام کیتی است که دوست دارد همهی کارها را به روش خودش انجام بدهد و از اینکه پدر و مادرش به او بگویند چه کاری انجام بدهد و چه کاری را نه، اصلا خوشش نمی آید. در هر کتاب قصه های کوتاهی دربارهی کیتی و خانواده اش به نگارش درآمده که حاوی بسیاری از مشکلات متداول میان بچه ها و پدر و مادرهاست و برخی راه حل ها و نکات تربیتی را برای کودکان و همچنین والدین در بر دارد که در بعضی مواقع می توانند بسیار راه گشا باشند.
برشی از متن کتاب من از خیلی چیزها سر در می آورم! (کیتی دختر آتش پاره 6)
مادر، به دلایلی سر حال بود و کیتی همیشه سعی می کرد که از این موقعیت ها به خوبی استفاده کند! روز آفتابی قشنگی بود، وقتی از کنار اسباب بازی فروشی رد می شدند، کیتی تفنگ های آبپاشی را که داخل ویترین بود، به مادر نشان داد. تفنگ ها بزرگ و مشکی و به ظاهر واقعی بودند و خیلی بهتر از هفت تیرهای آبپاش معمولی به نظر می آمدند.
کیتی گفت: "مادر! نگاه کن! اگر یکی از این ها را داشتم، من و دانیل می توانستیم لباس های شنایمان را بپوشیم و در باغ آب بازی کنیم و شما دیگر مجبور نبودید که ما را به استخر ببرید وای! خواهش می کنم...!" و در کمال تعجب، دید که مادرش قبول کرد. حالا کیتی صاحب یک تفنگ آبپاش معرکه بود و عجله داشت که هر چه زودتر به خانهی همسایه برود و آن را به ویلیام نشان دهد. او لباس شنایش را پوشید، تفنگش را پر از آب کرد و با شتاب از شکاف پرچین رد شد. کیتی نقشه کشیده بود که از کنار در آشپزخانه، ویلیام را صدا بزند و منتظر شود تا وقتی او بیرون آمد، حسابی خیسش کند.
او از تصور لباس های خیس ویلیام، نیشش باز شد.. کیتی داد کشید: "ویلیام!" صدای ویلیام از داخل خانه آمد: "الان می آیم." کیتی منتظر شد. ناگهان، ویلیام که لباس شنایش را پوشیده بود، در حالی که به اطراف آب می پاشید، از خانه بیرون پرید. کیتی به محض اینکه خیس شد، جیغی کشید و بعد، فوارهی تفنگش را درست تویرصورت او نشانه گرفت. بعد، سر جای شان ایستادند و با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. تفنگ های شان دقیقا مثل هم بود. گیتی خندید و گفت: "چه جالب!" ویلیام داد کشید: "دست ها بالا وگرنه شلیک می کنم!" چیزی نگذشته بود که آن ها توی باغ، دنبال یکدیگر افتادند و هر دو خانواده را که از خیس شدن می ترسیدند، به ستوه آوردند...
- کتاب های فندق
- نویسنده: بل مونی
- مترجم: نوشین ابراهیمی
- تصویرگر: مارگرت چمبرلین
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب من از خیلی چیزها سر در می آورم!
دیدگاه کاربران