loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب من می ترسم!

(کیتی دختر آتش پاره 7)

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب من می ترسم! (کیتی دختر آتش پاره 7)

کتاب فوق دربرگیرنده ی تعدادی داستان کوتاه از ترس هایی است که کیتی و دوستانش با آن ها روبرو می شوند. مثلا کیتی از تاریکی می ترسد، از این که تنهایی در اتاقش بخوابد می ترسد، چون احساس می کند هیولایی زیر تختش پنهان شده، از خانم معلم جدید که کمی عبوس است می ترسد و یا دوستش ویلیام، از این که روی صحنه ی تئاتر مدرسه حاضر شده و در مقابل حضار نمایش اجرا کند می ترسد.

در هر داستان کیتی به تنهایی، به کمک والدینش یا دوستانش راه حلی برای مقابله با این ترس ها می یابد و سعی در از بین بردن آن ها دارد. مثلا دانیل برادر بزرگتر کیتی که می داند او از تاریکی می ترسد دائما سر به سرش می گذارد و او را مورد تمسخر قرار می دهد. اما کیتی اصلا دلش نمی خواهد زیر بار حرف های دانیل برود. دانیل از او می خواهد در یک شب سرد و بارانی به تنهایی تا انتهای باغ مقابل خانه شان برود و بعد از رسیدن به انباری دوباره به خانه بازگردد. کیتی با وجود ترس زیادش از تاریکی برای این که شجاعتش را به دانیل اثبات کند، دلش می خواهد نیمه شب وارد باغ شود؛ ولی آیا کیتی می تواند بر ترسش از تاریکی غلبه کرده و شجاعتش را به برادرش ثابت کند؟

مجموعه‌ی کیتی دختر آتش پاره در 14 جلد مختلف برای کودکان به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب های این مجموعه دخترک شیطون و بازیگوشی به نام کیتی است که دوست دارد همه‌ی کارها را به روش خودش انجام بدهد و از اینکه پدر و مادرش به او بگویند چه کاری انجام بدهد و چه کاری را نه، اصلا خوشش نمی آید. در هر کتاب قصه های کوتاهی درباره‌ی کیتی و خانواده اش به نگارش درآمده که حاوی بسیاری از مشکلات متداول میان بچه ها و پدر و مادرهاست و برخی راه حل ها و نکات تربیتی را برای کودکان و همچنین والدین در قالب داستان بیان می کند که در بعضی مواقع می توانند بسیار راه گشا باشند.

 

 

برشی از متن کتاب من می ترسم! (کیتی دختر آتش پاره 7)


دقیقا دو هفته به کریسمس مانده بود و همه ی کلاس ها، با برف های پنبه ای، تکه های شمع، فرشته ها و پادشاه و درخت های نقره ای، تزیین شده بودند. خیلی هیجان انگیز بود. اما هیجان انگیزتزین بخش ماجرا، وحشتناک ترین قسمت آن بود. نمایش مدرسه! بچه ها هفته ها نمایش را تمرین کرده و از حفظ بودند و حالا آن لحظه ی مهم فرا رسیده بود.

رزی گفت: «شرط می بندم که جمله هایم یادم می رود!» آنیتا کفت: «فکر می کنم وقتی که قرار است در زول صحنه راه بروم، زمین می خورم.» کیتی گفت: «مطمئنم که خنده ام می گیرد!» و همگی خندیدند. اما ویلیام که انگار خیلی درمانده شده بود با صدای ضعیفی گفت: «من می ترسم!» رزی با صدای بلند گفت: «خب، که چی؟» منظورش این بود که بچه بازی درنیاور. ویلیام سرش را تکان داد. کیتی دلش به حال او سوخت و می دانست که باید طرف ویلیام را بگیرد. چون، اگر چه رزی و آنیتا بهترین دوستانش بودند اما ویلیام، هم دوست قدیمی اش بود هم همسایه اش.

بنابراین گفت: «معلوم است که او از آن همه جمعیت می ترسد! خب همه ی ما می ترسیم!» رزی گفت: «من نمی ترسم.» ویلیام از آن جا دور شد و رفت. مشکل این جا بود که او یکی از مهم ترین بخش های نمایش را برعهده داشت. ویلیام باید نقش جوزف را بازی می کرد. در نمایش میلاد مسیح جوزف گفت و گوهای زیادی داشت و باید خیلی چاق و سرحال می بود. ویلیام اگر عصبی نمی شد، هنرپیشه ی خوبی بود و صدای بلندی داشت. رزی یکی از سه پادشاه بود و حرف های زیادی برای گفتن نداشت. اما لباس باشکوهی می پوشید و صندوقچه ی طلایش را بالا می گرفت. آنیتا اگرچه مذهب دیگری داشت، اما نقش یک فرشته را بازی می کرد. خانواده ی او به جای کریسمس در جشنی به نام دیوالی به یکدیگر هدیه می دادند.    

 

 

 

  • کتاب های فندق
  • نویسنده: بل مونی
  • مترجم: نوشین ابراهیمی
  • تصویرگر: مارگرت چمبرلین
  • انتشارات: افق

 

 


مشخصات


درباره بل مونی نویسنده کتاب کتاب من می ترسم!


نظرات کاربران درباره کتاب من می ترسم!


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب من می ترسم!" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل