کتاب فی فی خیال باف سی و نهمین جلد از مجموعه فسقلی ها اثر تونی گراس با بازآفرینی شکوه قاسم نیا و ترجمه ی تریفه قسیمی، از سوی انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
فی فی دختر بچه ایی بازیگوش و خیال بافی است. او در ذهنش، خود را به شخصیت های مختلفی چون سردسته ی دزدان دریایی، جادوگری بدجنس و حتی یک پرستار تبدیل می کند. دوستان فی فی از این خیال بافی های او خوششان می آمد و همیشه برای بازی به خانه ی آن ها می آمدند. یک روز او از دوستانش خواست تا همگی روی میز ناهارخوری بنشینند و با هواپیمای خیالی فی فی در آسمان پرواز کنند. او همه ی بچه ها را در خیالات خودش غرق کرد. آن ها با فکر این که داخل هواپیما و در آسمان در حال پروازند، حسابی همه جا را به هم ریختند. در همان لحظه مادر فی فی با لیوان های آب پرتقال وارد اتاق شد. اما پسرک خیال باف به دوستانش گفت که جادوگر بدجنس آمده تا ما را با نوشیدنی جادو کند. او از همه خواست که از پنجره هواپیما بیرون بپرند. آن ها همگی از پنجره ی اتاق روی باغچه حیاط پریدند! مادر فی فی هر چه سعی می کرد فی فی و دوستانش را از خیالات در آورد، هیچ فایده ایی نداشت. بلاخره مادر راهی به نظرش رسید که نه تنها این قائله را ختم کرد بلکه باعث شد فی فی خیال بافی هاش را کنار بگذارد ...
مجموعه ی مصور فسقلی ها دربرگیرنده ی چهل و پنج جلد کتاب است که هر یک از آن ها داستانی بامزه و آموزنده برای کودکان بیش از دبستان و سال های اول و دوم ابتدایی را روایت می کند. شخصیت اصلی هر یک از آن ها دختر یا پسر کوچولویی است که یک ویژگی یا عادت منفی دارد؛ به عنوان مثال: لجباز است، خجالتی است، دروغ می گوید، بیش از حد خیال بافی می کند، تنبل و نق نقو است، بداخلاق است و ... این داستان ها به گونه ای هستند که مخاطب از همان ابتدا بدی رفتار شخصیت اصلی را حس می کند و متوجه زشتی کارش می شود و در پایان همگام با شخصیت اصلی می آموزد که چگونه رفتار و عادت بدش را ترک کند. از ویژگی ظاهری این مجموعه می توان به تصاویر رنگی و بسیار شادی که در هر صفحه وجود دارد اشاره کرد که همین امر سبب برقراری ارتباط بسیار خوب کودک خردسال با کتاب می شود.
برشی از متن کتاب
همه از پنجره بیرون پریدند و به یک جنگل ما قبل تاریخ پا گذاشتند. فی فی فریاد زد: «آنجا را ببینید! یک دایناسور ...» بچه ها دور باغچه دویدند و بالاخره پشت یک گلدان بزرگ پناه گرفتند. فی فی گفت: «پشت این درخت بزرگ، جایمان امن است.» مادر فی فی به حیاط آمد. فی فی با دیدن او فریاد زد: «وای نه! ... یک دایناسور دیگر! ... دنبال من بیایید. باید از کنار مارها رد شویم و خودمان را به روخانه برسانیم.» فی فی می دوید و دوستانش هم دنبالش. رسیدند به رودخانه. همه پریدند توی آب. بچه ای که از همه کوچک تر بود گفت: «من خسته شدم. همه لباس هایم خیس شده است. دیگر نمی توانم بیایم.» فی فی گفت: «طاقت بیار. چیزی نمانده که نجات پیدا کنیم.» و همان موقع با فریاد گفت: «مواظب باشید! آبشار! ...» همه با آبشار افتادند پایین. فی فی دوباره فریاد کشید: «کارمان تمام است. راه نجات نداریم.» همگی لیز خوردند و افتادند پایین کف حمام. مادر فی فی از این همه سر و صدا و شالاپ و شلوپ تحملش تمام شد و با عصبانیت به طرف حمام رفت. یکی از بچه ها صدای پایش را شنید و گفت: «خطر، خطر! ... دشمن به ما نزدیک می شود!» فی فی گفت: «معلوم است. چون یکی از ما قرار است با شاهزاده ازدواج کند و نامادری بدجنس این را نمی خواهد، باید از دستش فرار کنیم!» همان موقع در حمام باز شد و مادر فی فی وارد شد.
- کتاب های بنفشه
- برای پیش دبستانی ها و سال های اول و دوم
- نویسنده: تونی گراس
- مترجم: تریفه قسیمی
- باز آفرینی: شکوه قاسم نیا
- انتشارات: قدیانی
نظرات کاربران درباره کتاب فی فی خیال باف (فسقلی ها 39)
دیدگاه کاربران