loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب خانه درختی سحرآمیز 16

(ساعت المپیک)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب خانه درختی سحرآمیز 16 (ساعت المپیک)

چهار ماموریت از سوی مورگان به جک و آنی داده می شود. آن ها برای انجام هر یک از ماموریت ها باید به زمان های مختلف سفر کنند. اکنون زمان انجام ماموریت چهارم فرارسیده و مورگان از آن ها می خواهد برای پیدا کردن کتاب داستانی به یونان باستان بروند. قبل از سفر مورگان کتابی به نام "روزی روزگاری در یونان باستان" را در اختیار جک و آنی قرار می دهد تا در شرایط سخت و خطرناک از راهنمایی های کتاب استفاده کنند.

آن ها بعد از یک سفر هیجان انگیز در زمان، به یونان می رسند؛ با فیلسوف بزرگ افلاطون از نزدیک آشنا می شوند و در نهایت تعجب متوجه می شوند که بازیهای المپیک در حال برگزاری است. جک و آنی تصمیم می گیرند برای تماشای مسابقات بروند اما ظاهرا بنا به قانون یونانیان، دختران حق ندارند در بازیهای المپیک شرکت کنند. این قانون نه تنها برای شرکت کنندگان بلکه شامل تماشاگران نیز می شود. آنی از شنیدن این خبر به شدت ناراحت شده و به جک می گوید هر طور شده راهی برای حل این مشکل پیدا خواهد کرد. او نمی داند که با عملی کردن نقشه اش خود و برادرش را به دردسری بزرگ خواهد انداخت و ماموریتشان نیز دچار مخاطراتی خواهد شد ...

خانه ی درختی سحر آمیز شامل 28 جلد کتاب داستان است که شخصیت اصلی در همه ی آن ها خواهر و برادری به نام های جک و آنی هستند. روزی آن ها برای گردش به جنگل می روند و خانه ی درختی عجیبی را می بینند. در خانه ی درختی تعداد زیادی کتاب قدیمی و اسرارآمیز وجود دارد. جک و آنی بعد از مدتی متوجه می شوند که صاحب خانه زن جادوگری به نام "مورگان لوفی" است.

مورگان با کمک نیروی جادوی اش در زمان های مختلف سفر کرده و کتاب های فراوانی را جمع آوری می کند. او به جک و آنی می گوید که می توانند به داستان هر یک از کتاب ها سفر کنند و برای این کار تنها باید تصویر کتاب مورد نظر را با انگشت نشان داده و سپس آرزو کنند. این خواهر و برادر در جلدهای 8 تا  12 چهار چیستان باستانی را حل می کنند و به این ترتیب به درجه کتابدار ارشد نائل می شوند.

 

برشی از متن کتاب خانه درختی سحرآمیز 16 (ساعت المپیک)


زن جوان به جک و آنی لبخند زد. آنی پرسید: «شما چطور خواندن و نوشتن را یاد گرفتید؟» زن پاسخ داد: «من خودآموزی کردم.» افلاطون گفت: «او شعری نوشت و برایم آورد. من هم نوشته ام و هم به مردم گفته ام که باید به دختران یونانی اجازه دهند آن ها نیز به مدرسه بروند و چیز یاد بگیرند.» جک طومار را نشان داد و پرسید: «این همان شعر است؟» افلاطون گفت: «داستان خیلی زیبایی است. اما اگر کسی آن را در سرزمین ما بخواند، او به دردسر می افتد. شما باید آن را به سرزمین دور دست خودتان ببرید، جایی که این داستان در امان باشد.»

شاعر طومار را به جک داد. او طومار را در کیفش گذاشت. آنی گفت: «نام خود را به من بگویید تا بتوانیم به مردم بگوییم که چه کسی این داستان را نوشته است.» زن جوان با ناراحتی سرش را تکان داد. او گفت: «نمی توانم نام خود را به شما بگویم.» و صورت غمگین آنی را که دید، گفت: «می توانید به مردم بگویید که ناشناسی آن را نوشته است.» آنی پرسید: «این اسم شماست؟» افلاطون گفت: «خیر. ناشناس یعنی این که کسی نویسنده را نمی شناسد.»

آنی گفت: «اما این حقیقت ندارد.» افلاطون گفت: «متاسفانه گفتن واقعیت گاهی خیلی خطرناک است.» آنی به زن نگاه کرد. او گفت: «متاسفم. این عادلانه نیست اصلا.» شاعر با لبخندی به او گفت: «از این که تو داستان را به سرزمین خود می بری، خوشحالم. شاید وقتی برسد که همه جا زن ها مثل مردها کتاب بنویسند.» جک گفت: «زن ها روزی داستان می نویسند. قول می دهم.» زن جوان با تعجب به جک نگاه کرد. آنی گفت: «حرف او درست است.»

زن جوان گفت: «متشکرم آنی. جک از تو هم متشکرم.» او تعظیم کرد و با عحله از حیاط رفت. آنی گفت: «صبر کنید!» او خواست دنبال شاعر برود اما افلاطون جلوی او را گرفت. او گفت: «بیا به زودی بازی ها شروع می شوند.» افلاطون سپس جک و آنی را از خانه ی یونانی بیرون برد و به طرف جاده ی خاکی به راه افتادند.      

نویسنده: مری پوپ آزبرن مترجم: محمد قصاع انتشارات: پیکان

 



درباره مری پوپ آزبرن نویسنده کتاب کتاب خانه درختی سحرآمیز 16


نظرات کاربران درباره کتاب خانه درختی سحرآمیز 16


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خانه درختی سحرآمیز 16" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل