معرفی کتاب هوانورد اثر یوگنی وادالازکین
شخصیت اصلی داستان، "اینوکنتی پترویچ پلاتونوف"، مردی بیمار است که حافظه ی خود را از دست داده و به جز خاطراتی نامفهوم و بی سر و ته از کسانی که نمی تواند شناسایی شان کند، چیز زیادی از خود و زندگی اش را به یاد نمی آورد. او حتی با نام و مشخصات خود نیز ناآشنا بوده و آن را به دست فراموشی سپرده است. در ابتدای داستان می خوانیم که او در اتاقی خصوصی، در یک بیمارستان بستری شده و "گی گر"، پزشک معالج او می باشد که ضمن معرفی خود به "پلاتونوف" و ابراز امید برای به دست آوردن حافظه ی مجدد او، با در اختیار گذاشتن قلم و کاغذی جهت نگارش جزئیات امور حال و گذشته، از "اینوکنتی" می خواهد تا هر چیزی را که به خاطر می آورد به صورت دقیق، در دفتر مربوطه نوشته و از این طریق، در روند بهبود هر چه سریع تر، به خودش و هم چنین "گی گر" یاری برساند. بنابراین "پلاتونوف" با در دست گرفتن قلم، نگارش خاطرات خویش را آغاز نموده و به صورت جسته و گریخته، تمام وقایع و جزئیاتی را که به یاد می آورد برای پزشکش نقل می کند؛ وقایعی که شرحی خواندنی و جذاب را از زندگی او ارائه کرده و خواننده را مجذوب داستان می کند.
برشی از متن کتاب هوانورد اثر یوگنی وادالازکین
به او می گفتم در این سرما کلاهت را بپوش وگرنه گوش هایت یخ می زند و می افتد. به این رهگذران نگاه نکن؛ خیلی های شان گوش ندارند. او تایید کرد ... بله حق با شما ست ولی کلاه را نپوشید و همان طور که به شوخی من می خندید بدون کلاه به راهش ادامه داد. این تصویر را در ذهن می بینم، ولی این که درباره ی چه کسی ست ... ذهنم یاری نمی دهد. یا یک چیز دیگر؛ دعوا، جنجالی بی معنا و نفس گیر؛ یادم نمی آید کجا در گرفته بود. یک مهمانی که اولش خوب شروع شد، حتی شاید بتوان گفت دوستانه، ولی کم کم حرف پشت حرف آمد و همه با هم درگیر شدند. مهم تر این که خودشان هم بعدا تعجب می کردند که چرا؟ برای چه؟ یکی از حاضران گفت خیلی وقت ها در سوگواری این اتفاق ها می افتد؛ حدود یک ساعت و کمی بیش تر همه ی حاضران از این می گویند که مرحوم چه آدم خوب و پاکی بود. بعد یکی از مهمان ها یادآوری می کند که البته مرحوم جدا از این همه خوبی، ویژگی های ناخوشایند هم داشته؛ که ناگهان مهمان ها مثل این که بخواهند کار تیمی انجام دهند، یکی پس از دیگری به او می پیوندند و گفته ی او را کامل می کنند. خاطره پشت خاطره می آورند تا می رسد به آن جا که مرحوم یک آدم پست فطرت و یک کثافت به تمام معنا بوده! یک تصویر خیالی دیگر هم در ذهنم شکل گرفته است؛ تصویری عجیب. با یک تکه کالباس بر سر کسی می کوبند و او بر سطح شیب داری دور خودش می چرخد ... می چرخد و نمی تواند متوقف شود. از این چرخش سر آدم گیج می رود ... سر من است که دارد گیج می رود. روی تخت دراز کشیده ام. من کجا هستم؟ صدای پا. مرد غریبه ای در لباس سفید وارد شد. ایستاد و دست بر لبش گذاشت و همان طور مرا نگاه می کرد. از لای در سر یک نفر دیگر هم دیده می شد. من هم به او نگاه می کردم، انگار با چشم های بسته، از پشت مژه های کم پشت و پلک های لرزان. او متوجه لرزش آن ها شد. - بیدار شدید؟ چشم هایم را باز کردم. مرد غریبه به تخت من نزدیک شد و دستش را دراز کرد: - گی گر هستم، دکتر شما! دست راستم را از زیر پتو بیرون کشیدم و با او دست دادم. دست دادن گی گر محتاطانه بود. وقتی کسی بترسد چیزی را بشکند این طور لمسش می کند. او نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و در بسته شد. همان طور که دست مرا گرفته بود روی من خم شد و گفت: - و شما؟ اینوکنتی پترویچ پلاتونوف هستید، درست است؟ من نمی توانستم گفته اش را تایید کنم، ولی اگر او این طور می گوید، لابد برایش دلیل و مدرکی هم دارد. اینوکنتی پترویچ ... چیزی نگفتم و دستم را کشیدم زیر پتو. گی گر پرسید: - چیزی یادتان می آید؟ سر جنباندم. اینوکنتی پترویچ پلاتونوف. اسم آبرومندانه ای است و شاید بتوان گفت کمی ادبی! ...
(برنده ی جایزه ی سولژنتسین) نویسنده: یوگنی وادالازکین مترجم: زینب یونسی انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب هوانورد
دیدگاه کاربران