loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب کوه تک و چند تا گنده بک (قصه های روز)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب کوه تک و چند تا گنده بک نوشته‌ی گروه نویسندگان با تصویرگری احسان عبداللهی از سوی انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

کوه تک در پشت اقیانوس سبز قرار داشت و کوهی بود بلند که غول ها و دیو و پری های زیادی در اطرافش زندگی می کردند. هر کدام از این موجودات برای خودشان قصه ای داشتند که در کتاب کوه تک و چند تا گنده بک، سی قصه از این موجودات روایت شده است. هر قصه، ماجرایی است که برای یکی از آن ها پیش آمده ونکته ی آموزنده ای در خود دارد. بچه ها هر روز می توانند با خواندن قصه‌ی یکی از این موجودات سرگرم شده و مطالبی را بیاموزند. در قصه‌ی روز اول، ماجرای یک غول دختر به نام لولا را می خوانیم؛ لولا یک غول خجالتی بود و همیشه کنج کلبه شان کِز می کرد و ساکت و بی حرکت همان جا می نشست. او مثل غول های دیگر نبود، نه نعره می کشید، نه سوپ آدمیزاد می خورد، نه سنگ بلند می کرد و نه هیچ کار دیگری که بقیه‌ی بچه غول ها می کردند را انجام می داد. یک روز لولا از تنها نشستن خسته شد و به انباری رفت تا با چوب سوخته روی دیوار نقاشی بکشد که یکهو صدایی از پشت کوزه‌ی ترشی شنید! وقتی نزدیک رفت، قالیچه‌ی لوله شده ای را دید که داشت با او حرف می زد! لولا قالیچه را وسط انباری آورد و آن را باز کرد . ناگهان قالیچه به هوا بلند شد و پرواز کرد...

مجموعه ی قصه های روز شامل دوازده جلد کتاب می باشد که هر جلد حاوی بالغ بر سی قصه است که همه ی آن ها فضا یا شخصیت هایی مشترک دارند. به منظور فهم بیشتر خواننده، ابتدای کتاب شخصیت ها به صورت کامل معرفی می شوند. این مجموعه برای کودکان دبستانی تالیف شده و بچه ها می توانند هر روز یکی از داستان های پر هیجان را خوانده و علاوه بر فراهم آوردن اوقاتی خوش، تجربه ای تازه کسب کنند.

 


فهرست


روز اول: واترپولو با کوسه روز دوم: بارانا، پریزاد بوته های یاس و دیو قندان روز سوم: ماجرای دیو کشی و درخت ته جاده روز چهارم: دندان های صدفی شهری جون نازه روز پنجم: مارشولا و موج های تاریک شب روز ششم: کابوس های شیشه ی عمر روز هفتم: "سَرتَراولا":غولی که نامش در تاریخ ثبت روز هشتم: قصه ی آن روز که لولهنگ دهن آوازی گفت... روز نهم: غول بی چراغ روز دهم: کلاغ ها کجا تخم می گذارند روز یازدهم: یاران غار را چه شد؟ روز دوازدهم: چتر بودن بهتر است یا سوپ لجن پختن؟ روز سیزدهم: تارهای دینگ و دنگ و دونگ روز چهاردهم: غول بیابونی روز پانزدهم: هوپاهولا و آسمان خراش های شیشه ای روز شانزدهم: آب تو هونگ نکوفتم، زیر سبیلشو نروفتم! روز هفدهم: پاپی پی و دیو موچین بچه مدرسه ای ها روز هجدهم: آن روز که گوزَهره جان دیو، مردم فرار را دید روز نوزدهم: فروش گل فوتبالی و فراموشی روز بیستم: خوشبخت ترین دیو دنیا روز بیست و یکم: دیوار بزرگ اولاوان روز بیست و دوم: ته مانده ی غول های مامولکی ما قبل تاریخ روز بیست و سوم: زمین روی یک غول تشن بود! روز بیست و چهارم: کلاهخود رستم وکله ی تقلبی روز بیست و پنجم: غول های بی عقل روز بیست و ششم: روز مبادا و غارهای طلایی روز بیست و هفتم: شیشه ی عمر دیو، دیگ شوربا که نیست! روز بیست و هشتم: جنگ با پرچم قرمز روز بیست و نهم: حمام دیگی غول ها روز سی ام: بچه ی دریاچه و بادهای بلند و خنده دارش

برشی از متن کتاب


گردوان دهان اش را باز کرد تا گاز گنده ای به ساندویچ جگرش بزند که "رَندوان" پرید و ساندویچ را از دستش قاپید و پا به فرار گذاشت. گردوان داد زد: "کجا می ری؟ اون ساندویچ منه!" و دوید دنبال رندوان که یکهو از پشت درخت، پاهای بزرگ و پشمالوی "بیگ وان" جلویش ظاهر شد. تا آمد به خودش بیاید، پایش گیر کرد به پاهای بیگ وان. گردوان نقش زمین شد و قل خورد و قل خورد و از میان گل های دشت گذشت. قل خورد و از میان درخت های کاج حاشیه ی کوه تک گذشت. قل خورد و از جلوی آسیاب بادی مزرعه ی گندم وان و دریاچه ی خزروان و برگ های ریخته ی جاده ی وان تووان گذشت. همین طور قل خورد تا رفت و با سر خورد توی تنه ی درخت بید آخر جاده. گردوان گفت: "آخ!" و بعد از حرکت ایستاد. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که چیزی محکم خورد توی شاخ اش و تقی صدا کرد. دور تا دور گردوان پر شد از خرده شیشه. بیگ وان و رندوان که تمام مسیر را دنبال گردوان دویده بودند، خودشان را رساندند بالای سرش. تا رسیدند، بیگ وان دو دستی زد توی سرش. رندوان هم ‌دو دستی زد توی سر بیگ وان. گردوان کیج و منگ، همان طور که دوازده جفت غول چرخان جلویش می دید، پرسید: "چی شد؟" رندوان گفت: "شیشه عمر بود. شکست!" و بعد با دو دست کوبید توی سر گردوان. کمی بعد، وقتی حال گردوان سر جایش آمد، سه بچه دیو خرده شیشه های کف زمین را جمع کردند. شیشه شکسته بود و به ده ها و شاید صدها و حتی هزاران قسمت تقسیم شده بود. شیشه آن قدر خرد شده بود که حتی دیو سفید هم با تمام قدرتش نمی توانست قطعات خرد شده را به هم بچسباند. بیگ وان نگاهی به خرده شیشه های کنارشان انداخت و گفت : "بدبخت شدیم!" و بعد باز هم دو دستی کوبید توی سرش. رندوان گفت: "اصلاً از کجا معلوم که این شیشه ی عمر بوده؟ شاید یک شیشه ی معمولی باشه. مثلاً شیشه ی مربا. بوش کن! بوی آلبالو می ده." و چند خرده شیشه را گرفت سمت بیگ وان. بیگ وان خرده ها را بو کرد و گفت: "معلومه که بوی آلبالو نیست. بوی خون، بوی خونه! خون! فقط شبیه آلبالوئه." بعد اخمی کرد و رویش را برگرداند و گفت: "اصلاً کی شیشه ی مربا رو می ذاره این همه بیرون شهر توی یه درخت؟ شیشه ی مربا باید دم دست باشه. اون چیزی که قایم می کنن شیشه ی عمره." سه بچه غول ساکت شدند. تا چند دقیقه ای هیچ کس چیزی نگفت. بعد سه تایی بلند شدند و راه افتادند سمت کوه تک. توی راه هیچ کس حرفی نمی زد. همه شان فکر می کردند که شیشه ی عمر ممکن است مال چه کسی باشد. ته دلشان دوست داشتند شیشه، یک شیشه ی مربا باشد. از طرفی می دانستند که هیچ کس شیشه ی مربایش را توی تنه ی یک درخت بید قایم نمی کند. نزدیک های غار بودند که صدای گریه و زاری از دور دست به گوش می رسید...    

دبیرگروه نویسندگان: سیدنوید سیدعلی اکبر تصویرگر: احسان عبداللهی ناشر: شهر قلم


سید نوید سید علی اکبر

درباره سید نوید سید علی اکبر نویسنده کتاب کتاب کوه تک و چند تا گنده بک (قصه های روز)

نوید سید علی اکبری از نویسندگان، مترجمین و چهره‌های فعال کشور در حوزه‌ی کتاب های داستان کودک و نوجوان و اعضای اصلی هیئت‌مدیره‌ی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان می‌باشد. مجموعه قصه های کره الاغ باهوش از آثار این نویسنده است. ...

نظرات کاربران درباره کتاب کوه تک و چند تا گنده بک (قصه های روز)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کوه تک و چند تا گنده بک (قصه های روز)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل