کتاب سه گانه ی بارتیمیوس جلد سوم (دروازه ی پتوملی) نوشته ی جاناتان استرود و با ترجمه ی محمد قصاع توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
بارتیمیوس با انجام فرامین مختلف ناتانیل، کمی از قدرت خود را از دست داده و ضعیف شده بود. ناتانیل هم که برای پیشرفت هرچه بیشتر در کارهایش از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد، روز به روز فشارش را بر او بیشتر کرده و با بد خلقی هایش بارتیمیوس را آزار می داد. از طرفی کیتی که دربارهی گذشتهی بارتیمیوس کنجکاو شده بود، مشغول مطالعهی تاریخ و سرگذشت او در کتاب های جادوگری شد و پی برد که بارتیمیوس در طول عمر پنج هزار سالهی خود موفق به دیدار بسیاری از جادوگران بزرگ شده و در اختیار آن ها قرار گرفته است. او در جنگ های بسیار مهمی شرکت کرده و پیروزی یا شکست بزرگترین امپراطوری ها را به چشم دیده بود. با رخ دادن ماجراهایی خطر مشترکی ناتانیل و کیتی را تهدید می کند و سرنوشتشان را به هم گره می زند؛ آن ها مجبور می شوند برای پیدا کردن شیئی با ارزش و مبارزه با دشمنان با هم همراه شوند. در این راه پرده از رازهای زندگی بارتیمیوس برداشته می شود و...
مجموعهی بارتیمیوس در سه جلد مختلف به نام های طلسم سمرقند، چشم گولم و دروازهی پتولمی به چاپ رسیده است. شخصیت های اصلی این سه جلد، پسری به نام ناتانیل، جنی پنج هزار ساله به نام بارتیمییوس و دختری به نام کیتی است که رقیب ناتانیل محسوب می شود. ناتانیل پسر باهوشی است که او را در کودکی از پدر و مادرش خریده و به وزارت جادو سپرده اند تا تحت تعلیمات اساتید مختلف به جادوگری ممتاز تبدیل و در ادارهی کشور به کار گرفته شود. او با تلاش فراوان و استعداد درخشانش خیلی زودتر از آنچه انتظارش می رفت موفق به احضار و کنترل اجنه و شیاطین از جمله بارتیمیوس شده و او را مامور انجام کارها می کند و با ماجراهایی که به وجود می آید داستان هر جلد شکل می گیرد.
.
برشی از متن کتاب
من هنوز به خوبی در گرداب نیروهای مغذی غرق و هضم نشده بودم که ناگهان کشش بی رحمانه ی احضار را دوباره احساس کردم، نیرویی که مرا مانند زرده از تخم مرغ بیرون می کشید و محکم بر زمین تلخ و سخت می کوبید. به این زودی! جوهر وجودم تازه شروع به بهبود کرده بود. آخرین فعالیتم در دنیای مادی چنان برای جوهر وجودم دردناک و ویرانگر بود که به سختی می توانستم آن ها را به یاد آورم. اما یک چیز واضح بود: ضعف و رخوت وجودم! من چگونه... قدرت چه کسی جادوگران نمرود را پراکنده بود، چه کسی ساحل بربر را به آتش کشید، چه کسی آموت، کوه و جابور بی حم را به کام مرگ فرستاد... چگونه من، همان بارتیمیوس، به قورباغه ای بدبخت و به درد نخور تبدیل شده بودم که نمی توانست حتی با تعدادی مرغ ماهی خوار بجنگند و نیروی انفجاری به سوی آن ها شلیک کند؟ شاید در تمام آن ماجرا، من چنان نزدیک مرگ بودم که نتوانستم خشم مندریک را که مستحقش بودم، حس کنم. شاید سرانجام ضعف و شکست من باعث خجالت او شده بود. اما اکنون خشم اربابم را حس می کردم. تمام وجودم با آن به جوش آمده بود. بسیار خب. از دست او کلافه و خسته شده بودم، اکنون هر دو نفرمان می توانستیم بمیریم. از اسمش بر ضد او استفاده می کردم . آخرین خاسته ام این بود که له شدن و نابودی اک را ببینم. و قصد نداشتم به شکل و یک دوزیست نگون بخت بیرون بروم و در مقابل او ظاهر شوم. در همان چند ساعتی که از زمین دور بودم. مکان دیگر تاثیر بسیار خوبی رویگ گذاشته بود. در این مدت توانسته بودم مقدار کمی انرژی هضم کنم. این نیرو زیاد دوام نمی آورد، اما قصد داشتم به خوبی از آن استفاده کنم. در حالی که به صورت مادی ظاهر می شدم، آن چه را که در جوهر وجودم باقی بود، به شکلی در آوردم تا احساساتم را به خوبی بیان کند و نشان دهد، برای مثال یک شیطان با شاخ های بزرگ و عضلانی مانند هندوانه و تعداد زیادی دندان. این کار کاملی بود. هر اسمی که می خواهید روی آن بگذارید، اما من به همان زشتی شدم. بوی گوگرد، دم نیزه ای، بال ها، سم ها، پنجه ها و ناخن ها، حتی یک جفت شلاق هم به آن اضافه کردم. چشمانم آتشین و سوزان بودند، پوستم مانند مواد مذاب سرد شده بود. گر چه بی نظیر و نو نبود، اما کارم را خیلی خوب انجام دادم. من با چنان صدای رعد آسایی وارد اتاق شدم که می توانست هر انسانی را مانند مرده به سوی تابوتش فراری دهد. و این با صدای زوزه و نعره ای خشمگینانه و گرسنه همراه شد، از آن نوعی که شغال های آنوبیس هنگام بوسه زدن میان قبر های ممفیس از خود ایجاد می کردند؛ اما کمی بلند تر و طولانی تر، صدایی بد یمن وشوم که به طور طبیعی طولانی بود. در واقع وقتی شخصی را که در ستاره ی دیگری ایستاده بود، دیدم، نیمی از زوزه را کشیده بودم که ناگهان خشکم زد. فریاد رعد آسا به خر خری کوتاه تبدیل شد و بعد کمی بلند تر شد و با صدای تیز و ریز جیغی ادامه یافت و با حالت پرسش تمام شد. شیطان- که به شدت مشغول بالا رفتن، رشد، باز کردن بال ها در دو طرف و ایجاد سر و صدا با شلاق بود- با پشت قوز کرده و نا متعادل در جای خود خشکید. بال ها فرو افتادند و شلاق ها ساکت و بی حرکت شدند. ابر گو گردی مواج با سرعت فرو بارید و پشت سم های من ناپدید شد. من ایستادم و زل زدم.
نویسنده: جاناتان استرود مترجم: محمد قصاع انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب سه گانه ی بارتیمیوس 3 (دروازه ی پتولمی)
دیدگاه کاربران