کتاب آخرین شاگرد 2 (طلسم بین) نوشته ی جوزف دیلینی و ترجمه ی مریم منتصرالدوله توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
اگر علاقه به داستان های هیجان انگیز و تخیلی دارید، مطالعه ی این کتاب به شما پیشنهاد میشود. داستان، در مورد پسری به نام "تام" است که تحت نظر محافظ گرگوری، دوره ی آموزشی مخصوصی را میگذراند تا پس از گذشت حد اقل پنج سال، به یک محافظ تبدیل شده و به دیگران کمک کرده و جانشان را نجات دهد. او در سر زمینی زندگی می کند که موجودات زیر زمینی پلیدی با قدرت های خارق العاده به مردم آسیب می رسانند و فقط محافظ می تواند این نیروها و موجودات پلید را به دام انداخته و از بین ببرد. اما تام با این که فقط سیزده سال دارد و تنها شش ماه از شروع آموزشش میگذرد، به علت بیماری محافظ باید به تنهایی به ما موریتی خطرناک برود تا برادر ناتنی گرگوری را از دست بوگارت، موجود پلیدی در زیر زمین که از خون انسان تغذیه می کند، نجات دهد. اگر به خوبی کارش را به انجام برساند، آماده ی نبرد های بزرگتر خواهد شد. اما این کار به مهارت زیادی نیاز دارد! باید دید که آیا او از عهده ی این کار بر خواهد آمد؟
برشی از متن کتاب
فشار زیادی که نمیدانستم و نمی دیدم از کجاست، روی شانهها و سرم وارد میشد. فشارش آن قدر زیاد بود که به زانوهایم هم فشار می آورد و مرا یاد همان گربه ای انداخت که جنازه اش روی زمین افتاده بود. همان موقع فهمیدم که چنین عاقبتی در انتظارم است. سعی کردم نفس بکشم، اما نمیتوانستم. عاقبت کم کم داشتم وحشت می کردم. نمی توانستم نفس بکشم! نور شمع خاموش شد و ناگهان در تاریکی فرو رفتم و تاریکی جلوی چشم هایم را گرفت. خیلی سعی کردم حرف بزنم و از او طلب بخشش کنم ، اما می دانستم بخششی در کار نیست مگر اینکه دروازه نقره را باز کنم. چه فکری کرده بودم؟ چقدر نادان بودم که فکر میکردم با چند ماه کارآموزی می توانم موجود قوی و شیطان صفتی مانند بِین را نابود کنم. دیگر مطمئن بودم که خواهم مرد. تنها و بدبخت، در بدترین وضعیت ممکن در سردابه ها می مردم. نتوانسته بودم استادم یا آلیس را نجات دهم. از دور صدایی شنیدم: صدای پایی بود که روی سنگفرش ساییده میشد. میگفتند به محض اینکه بمیری، آخرین حسی که از بین میرود، حس شنوایی است و لحظه ای فکر کردم صدای پایی که به گوشم میرسید آخرین تجربه من از زندگی بود. اما لحظه ای بعد همان وزن و فشار نامرئی ولم کرد. ناگهان دوباره چشم هایم باز شدند و همه جا را دیدم. نفسم جا آمده بود. بین سرش را برگرداند و به سمت پیچ تونل نگاه کرد. بین هم آن صدا را شنیده بود! دوباره همان صدا را شنیدم. این بار مطمئن بودم. صدای پایی بود! کسی به طرف ما میآمد! به پشت بین نگاه کردم و دیدم که درحال تغییر شکل دادن است. قبلا در این باره فکر نکرده بودم. او هر لحظه بزرگتر می شد. تا آن موقع سرش تقریباً به بالای تونل میرسید و هیکلش به جلو خم شده بود، ولی طولی نکشید که شبیه همان موجودی شد که محافظ گفته بود. چانه اش کم کم دراز می شد و به سمت بالا و پایین می رفت تا شکل چنگکی را بگیرد و دماغش به سمت پایین خم شده بود تا به آن برسد. آیا او به شکل اصلی اش بر می گشت؟ آیا به همان شکلی در می آمد که بالای درگاه کلیسای جامع بود؟ آیا دوباره تمام قدرتش را به دست می آورد؟ صدای نزدیک شدن پای کسی را میشنیدم. بایستی شمع را خاموش میکردم، فقط آن کار می توانست مرا با او در تاریکی تنها بگذارد. انگار یکی از آدم های کوییزیتر بود که به سمت ما ن میآمد. برایم مهم نبود چه کسی است؟ فعلا که نجاتم داد بود. اول پایش را دیدم. او به گوشهای رفت و به سمت نور حرکت کرد. کفش های نوک تیزی به پا داشت. دختری لاغر در لباسی سیاه بود که به سمتم میآمد. آلیس بود! مکثی کر،د نگاهی بهم انداخت و چشمهایش گرد شد. وقتی به بین نگاه کرد، بیشتر از اینکه در صورتش ترسی وجود داشته باشد، عصبانیت موج می زد. پشت سرم را نگاه کردم و لحظه ای با بین چشم در چشم شدم. در چشم هایش خشم و نفرت را میدیدم، اما چیزی دیگری هم بود و قبل از اینکه متوجه آن شوم، آلیس به سمت بین دوید و صدایی مانند صدای گربه از خودش در آورد. و در کمال شگفتی به صورت آن موجود تف کرد. اتفاقی که بعدش افتاد خیلی سریع بود. ناگهان بادی وزید و بین رفت. ما بدون حرکت ایستاده بودیم. بعد آلیس رویش را به سمت من برگرداند. با لبخند بی حالی گفت: "انگار از تف انداختن دخترها خیلی خوشش نمیآد. مگه نه؟ درست به موقع رسیدم." جوابی ندادم. باورم نمیشد که بین به این راحتی فرار کرده باشد. روی زانوهایم نشسته بودم و تلاش میکردم که دروازه ی نقره را باز کنم. دست هایم میلرزیدند و واقعاً به سختی همان موقع بود که اندرو این کار را کرده بود...
فهرست
چاه کن هورشو گذشته ی محافظ بِین پریستون مراسم تشییع پیمان با جهنم دستگیری و فرار داستان برادر پیتر سردابه ها شگرد آلیس محاکمه ی محافظ دروازه ی نقره سوزاندن داستان پدرم زنجیر نقره کوییزیتر دیدن کابوس در تپه قبرهای سنگی نامه ی مادرم از خود گذشتگی معامله، معامله است یادداشت های روزانه ی توماس.ج.وارد
مجموعه طلسم بین نویسنده: جوزف دیلینی مترجم: مریم منتصر الدوله انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب آخرین شاگرد 2 (طلسم بین)
دیدگاه کاربران