کتاب گفت و گوی جادوگر بزرگ با ملکهی جزیرهی رنگ ها به قلم جمشید خانیان توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
رهی پسری است که عاشق کتاب خواندن و دوچرخه سواری است. او تمام کتاب های ژول ورن و شخصیت هایشان را از بَر است و یک دوست خیالی به نام "ماتیفو" دارد که پاهایش مثل درخت، و دست هایش شبیه پتک است. او آنقدر در دنیای کتاب هایش غرق است که هر شب خوابشان را می بیند. رهی نام اتاقش را جزیره گذاشته و خودش را هم جادوگر بزرگ می نامد! او دلش می خواهد یک دوچرخهی 24 دندهی نارنجی سایز 26 بخرد؛ اما برای این کار پول زیادی لازم دارد و باید حداقل دو تابستان کار کند تا بتواند این مقدار پول را به دست بیاورد. یک روز صبح که از خواب بیدار می شود، مادرش به او می گوید یک خانم نقاش حاضر است در ازای یک روز کار، تمام پولی را که برای خریدن دوچرخه لازم دارد به او بدهد! رهی با خوشحالی قبول می کند و راهی خانهی خانم نقاش و همسرش می شود. آن ها بعد از آشنایی با یکدیگر و صرف صبحانه، وارد اتاق کار خانم نقاش می شوند. رهی پیشنهاد می دهد که اسم اتاق را که پر از رنگ و قلم مو بود، جزیرهی رنگ ها بگذارند. خانم نقاش هم می شود ملکهی رنگ ها؛ به این ترتیب گفت و گوی جادوگر بزرگ با ملکهی جزیرهی رنگ ها آغاز می شود. ملکه شروع به کشیدن نقاشی از چهرهی رهی می کند و در عین حال به گفت و گو با هم می پردازند. رهی از دنیای خیالی و کتاب هایش می گوید و ملکه از زندگی ، افکار و نقاشی هایش. خانم نقاش خیلی از رهی خوشش می آید، او را به اتاق پسرش امیرطاها برده و از رهی می خواهد یکی از لباس هایش را بپوشد. سپس به اتاق نقاشی می روند و ملکهی رنگ ها از ژست های مختلف جادوگر بزرگ طرح های زیادی می کشد. اما رهی هنوز نمی داند دقیقا برای چه کاری آنجاست و برای چه کاری قرار است این همه پول بگیرد. سوال های زیادی ذهن او را درگیر می کند؛ سوالاتی از قبیل این که: پسر خانم نقاش کجاست؟ چرا وقتی آقای مهندس (همسر خانم نقاش) به خانه آمده بود، با هم جر و بحث می کردند؟ او در آن خانه دقیقا باید چه کاری انجام بدهد؟ و...
برشی از متن کتاب
چشم هایش را می بندد و همین طور که نفس نفس می زند به دیوار تکیه می دهد. لحظه ای بعد، چشم باز می کند. عرق روی پیشانی و صورتش را با کف دست پاک می کند. از دیوار فاصله می گیرد و همان جا پایین پلکان سنگی ساختمان می ایستد. نگاهی به اطراف می اندازد. خبری از لیلکی های خاردار نیست، در عوض پَرچین هایی را در ردیف کوتاه کوتاه، پشت دیوار بلند خانه ها و در حاشیه ی پیاده رو می بیند. پرچین ها برگ های تخم مرغی کوچکی دارند که چرمی شکل و براق و کمی کلفت به نظر می رسند. رهی سر بر می گرداند و نگاهی می اندازد به بالای پلکان سنگی ساختمان، آنجا درِ بزرگ چوبی خودرنگی را می بیند که پر از نقش های گل و بوته ی پیچ پیچ است. پله های سنگی را یکی یکی بالا می رود. بعد از چهارمین پله، روی پاگرد پشت در می ایستد، نفسی تازه می کند و خیره می شود به چشمی تیره ی اف اف. احساس می کند کسی مستقیم توی چشم هایش زل زده است. دستی به یقه و پیراهنش می کشد و خودش را مرتب می کند. بعد، دستش را جلو می برد و زنگ می زند. صدای زنانه ای بلافاصله شنیده می شود: "بیا تو عزیزم!" - خانم طراحی از حالت یعنی چی؟ یعنی شما چه کار می کنید؟ - یعنی... یعنی برعکس طراحی های دیگر ، تو به عنوان یک مدل حالتی به خودت بگیری که کمی هم حرکت داشته باشد. و بعد من سعی کنم هر چیزی که از حرکت تو احساس می کنم، بکشم. و دیگر اینکه ... من نباید به کاغذ زیر دستم و به چیزی که دارم می کشم، نگاه کنم و تا آنجا هم که می توانم نباید نوک مدادم را از روی کاغذ بردارم. یعنی این. - این خیلی جالب است خانم! - بله، جالب است! - بعد خانم، این طراحی ها به اندازه ی آن قبلی ها شبیه من می شوند؟ - نه، اصلاً! - اصلاً؟ - بله، چون اصلاً قرار نیست شبیه تو بشوند. - پس شبیه چی می شوند؟ -... شبیه چیزی که می توانم از حرکت تو حس کنم. - من اینجا، توی این جزیره ی شلوغ چطور می توانم حرکت کنم؟ - برایش یک فکری کرده ام! - چه فکری؟ -تو از روی آن چهار پایه بلند می شوی و آن را می دهی به من و بعد با هم می رویم توی اتاق امیرطاها و صندلی راک فندقی اش را بر می داریم و می آوریم اینجا و تو روی آن صندلی می نشینی و آرام آن را مثل گهواره به حرکت در می آوری و من هم روی آن چهار پایه می نشینم و با هم صحبت می کنیم. چطور است؟ -...هر چی شما بگویید خانم! -هر چی من بگویم، نه! -نه، هر چی شما بگویید. اینجا جزیره ی شماست! -بله اینجا جزیره ی من است ومن هم ملکه ی این جزیره هستم و چون ملکه ی این جزیره هستم از شما فرمانروای جزیره ی جادوگرها می خواهم که شما هم نظرتان را درباره ی پیشنهاد من اعلام کنید! -باشد، اعلام می کنم. اینجانب فرمانروای جزیره ی جادوگرها با پیشنهاد ملکه ی جزیره ی رنگ ها موافق هستم، صد در صد! -خیلی خب، پس لطفاً آن چهارپایه را به من بدهید! -بله... این چهارپایه خدمت شما! -سپاسگزارم فرمانروا! -...خانم نگاه! آنجا را؟ -...بر گشته اند؟ -تقریباً همه شان خانم! -...می روند. می روند...
نویسنده: جمشید خانیان انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب گفت و گوی جادوگر بزرگ با ملکه ی جزیره ی رنگ ها - افق
دیدگاه کاربران