درباره کتاب شنل قرمزی:
دختر کوچولویی که همیشه یک شنلِ کلاه دارِ قرمز رنگ می پوشد به همراه خانواده اش در نزدیکی جنگلی زندگی می کنند؛ به خاطر شنلی که همیشه می پوشد همه او را با نام شنل قرمزی می شناسند و صدا می زنند. یک روز صبحِ زود، او راهیِ جنگل می شود تا به خانه ی مادربزرگش سری بزند و از کلوچه های تازه ای که پخته است، برای مادربزرگش ببرد تا او را خوشحال کند.
در بین راه گرگ بدجنسی از پشت درخت ها شنل قرمزی را می بیند و از او می پرسد به کجا می رود. دختر کوچولو، حسابی می ترسد و در پاسخ به او می گوید به خانه ی مادربزرگم می روم و با عجله از آن جا دور می شود. از آن جایی که گرگ بسیار مکار و حیله گر است؛ نقشه ای به ذهنش می رسد و قبل از رسیدن شنل قرمزی خود را به خانه ی مادربزرگ می رساند. پیرزنِ بیچاره که بی خبر از همه جا در انتظار نوه اَش به سر می بَرد بدون سوال کردن در را بر روی گرگ باز می کند و اتفاقی که نباید، می افتد...
بخشی از کتاب شنل قرمزی:
ببینم، شما دخترک کوچولویی را که همیشه شنل و کلاه قرمز، می پوشید، می شناسید؟ همه ی آنهایی که او را دیده و می شناسند، شنل قرمزی صدایش می کنند. یک روز صبح زود، شنل قرمزی قصه ی ما، خیلی زودتر از همیشه از خواب بیدار شدو از میان جنگل برزگی راهی کلبه ی مادربزگش شد. او در جنگل قدم می زد که ناگهان دید گرگی از پشت درختان چهار چشمی به او خیره شده است. گرگ رو به دخترک کرد و گفت: سلام، خانم کوچولو، صبح به این خوبی کجا می روی؟ شنل قرمزی با ترس جواب داد: خُب، راستش چند تا کلوچه ی کره ای پُختم و می خواهم برای مادربزرگم ببرم. بعد هم، فورا و بدون این که به اطرافش نگاه کند، به طرف خانه ی مادربزرگ رفت.
گرگ بدجنس که به مکاری و حیله گری پسر عمویش، روباه بود، فکری به سرش زد و از راه میان بُر، خودش را قبل از شنل قرمزی به خانه ی مادربزرگ رساند و در کلبه را زد. مادربزرگ که منتظر کلاه قرمزی بود، بدون این که سوال کند در را باز کرد. اما چشمتان روز بد نبیند! همین که پیرزن چشمش به گرگ افتاد پا به فرار گذاشت. گرگ هم جستی زد داخل کلبه، ولی پایش به نیمکت چوبی وسط کلبه گیر کرد و با سر زمین خورد. مادربزرگ هم دوید تا شاید بتواند خودش را در گنجه ی چوبی پنهان کند.
خرید کتاب شنل قرمزی:
برای خرید کتاب شنل قرمزی به کتابانه مراجعه فرمائید.
نظرات کاربران درباره کتاب شنل قرمزی
دیدگاه کاربران