
محصولات مرتبط
معرفی کتاب باد، نه بادی
این کتاب به تعریف داستان زندگی " باد کالدول "، پسر ده ساله ی فوق العاده باهوشی می پردازد که در شش سالگی مادر خود را از دست داده و در یتیم خانه بزرگ شده است. برای چندمین بار خانواده ای به نام " آموس " پیدا شده است تا او را به فرزندی قبول کنند.
وقتی مددکار اجتماعی یتیم خانه این خبر را به باد داد، باد مثل دیگر بچه های یتیم خانه خوشحال نشد و تا خواست چمدانش را جمع کند، همان چمدانی که با ارزش ترین دارایی اش در این دنیا بود و هر شب محتوایش را چک می کرد تا چیزی ازش کم نشود، باز هم چشمش به برگه ی آگهی افتاد و در خاطرات کودکی اش غرق شد و یادش آمد که این برگه ای که یک تبلیغ از خواننده ی معروفی به نام " هرمانئی کالووی " و گروهش بوده را مادرش در سن شش سالگی باد، یک روز به خانه آورد و با نگاه کردن بهش کلی ناراحت شده است.
آن وقت ها بادی این احساسات مادر را درک نمی کرد و نمی دانست آن برگه چه چیزی است و حالا هم بعد از چندین سال هنوز راز و رمز این برگه را کشف نکرده و فقط می داند این برگه تبلیغ بی ارتباط با پدرش نیست و باز هم در خاطرات خود تصمیم به پیدا کردن پدر می گیرید و حتی بعد از رفتن به خانه ی خانواده آموس که یک پسره دوازده ی ساله درشت هیکل هم دارند که در همان چند روز اول دمار از روزگار باد درآورد بیخیال تصمیمش نشد و مصمم تر تصمیم گرفت تا از خانه ی آموس و یتیم خانه، برای پیداکردن پدر و حل رمز آن برگه فرار کند و چیزی هم جلو دارش نیست حتی...
برشی از متن کتاب باد، نه بادی
دوباره شروع شد... همه مان به صف منتظر صبحانه ایستاده بودیم که مددکار اجتماعی تق تق کنان رفت انتهای صف. اوه، اوه... این نشانه ی بدی است. یا یک خانواده ی جایگزین برای کسی پیدا کرده بودند یا قرار بود یکی کتک بخورد. همین طور که مددکار در طول صف راه می رفت، همه ی بچه ها نگاهش می کردند. صدای پاشنه های بلند کفش هایش شبیه ترق توروق چوب توی آتش بخاری بود. وای! کنار من ایستاد و گفت: « تو بادی کالدول هستی؟ » گفتم: « اسمم باد است، نه بادی، بانو. » دستش را روی شانه ام گذاشت و از صف بیرونم آورد. بعد جری، یکی از پسرهای کوچولو، را بیرون کشید و گفت: « تو جری کلارک نیستی؟ » جری سرش را به نشانه ی بله تکان داد. _ پسرها، خبر خوبی برایتان دارم! حالا که سال تحصیلی تمام شده هر دوی شما در خانه های جدید مراقب موقتی پذیرفته شده اید و باید از بعد از ظهر امروز آن جا باشید. جری همان چیزی را پرسید که من بهش فکر می کردم: « باهم؟ » _ چی؟ نه، جری! تو در خانواده ای با سه تا دختر کوچولو خواهی بود... قیافه ی جری طوری شد که انگار همین الان انداخته بودنش توی یک ظرف شیر جوشیده. گفت: « ... و باد... » مددکار به چند برگه ای که توی دستش بود نگاه کرد: « آه، بله. خانواده ی آموس. تو پیش خانم و آقای آموس و پسرانشان می روی. پسرشان دوازده ساله است، به نظرم دو سال بزرگ تر از توست. مگر نه، باد؟ » _ بله، بانو. _ فکر کنم برای هر دوی تان خیلی خوب باشد. من و جری به هم نگاه کردیم. مددکار گفت: « خب، خب، پسرها، لازم نیست این قدر اوقاتتان تلخ بشود. می دانم شما معنی اش را نمی دانید، اما سراسر کشور دچار رکود اقتصادی است. مردم نمی توانند کار پیدا کنند و همه ی افراد، روز های خیلی خیلی سختی را در پیش دارند. ما خیلی خوش شانس بودیم که دو خانواده ی فوق العاده پیدا کردیم که در خانه شان را به روی شما دو تا باز کرده اند. فکر می کنم خیلی خوب می شود به خانواده های جایگزینمان نشان بدهیم ما خیلی... » کلمه ی خیلی را به سختی گفت و منتظر بود ما جمله اش را برایش تمام کنیم. جری گفت: « شاد، خوب، مفید و حق شناس. » من لب هایم را تکان دادم و مِن مِنی کردم. مدد کار لبخند زد و گفت: « متاسفانه فرصت ندارید صبحانه بخورید. چند تکه میوه توی کیفم گذاشته ام. حالا بروید توی خوابگاه رختخوابتان را مرتب و وسایلتان را جمع کنید. » دوباره شروع شد. انگار داشتم توی خواب راه می رفتم، دنبال جری راه افتاده بودم و به اتاقی می رفتم که تختخواب همه ی پسر ها توی آن بود. این سومین خانه ای بود که باید می رفتم. به جمع کردن و رفتن عادت کرده ام، اما هنوز برای خودم هم تعجب آور است که درست چند ثانیه بعد از این که بهم می گویند باید بروم، آب دماغم راه می افتد و گلویم خشک می شود و چشم هایم کاملاً می سوزد. اما دیگر اشک هایم جاری نمی شوند. نمی دانم اولین بار کی چنین اتفاقی افتاد اما انگار چشم هایم دیگر گریه نمی کنند.
نویسنده: کریستوفر پل کورتیس ترجمه ی: فرمهر منجزی انتشارات: پیدایش
مشخصات
- نویسنده کریستوفر پل کورتیس
- مترجم فرمهر منجزی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع پالتویی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1398
- تعداد صفحه 336
- انتشارات پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب باد، نه بادی
دیدگاه کاربران