loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
8,500 تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب سلطنت خیانت | سید ابراهیم علوی

5 / -
  • انتشارات : مقسم
  • نویسنده : سید ابراهیم علوی
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
8,500 تومان
افزودن به سبد خرید

درباره کتاب سلطنت خیانت

داستان درباره ی پسری به نام "لئوناردو" است. خانه ی آن ها و خاله اش کنار هم است، قرار است دو خانواده به خانه ی پدر بزرگ در خیابان پانزده مدیچی بروند. بعد از صبحانه قرار براین است که بزرگ تر ها با یک ماشین و بچه ها با ماشین " آماندا " که به تازگی پدربزرگ برایش خریده، به خانه ی پدر بزرگ بروند. در راه " جووانی " پسر خاله ی لئونارد به آنها می گوید که قصد دارد شب را در خانه ی پدر بزرگ بماند و از آنها می پرسد که می مانند یا نه؟ آماندا ولئونارد هم تصمیم می گیرند، شب را در آنجا بماند. آنها به مغازه ی عتیقه فروشی می روند. صاحب عتیقه فروشی، آقای " بارالیول " به اتاقی پشت مغازه می رود و سفارش آماندا را برایش آورده و به او تحویل می دهد. آنها به خانه ی پدر بزرگ می روند. بچه ها بعد از اینکه وسایلشان را در اتاق هایشان گذاشتند و به طبقه ی پایین رفتند. آماندا مجسمه ای را که از یک سال پیش در پی به دست آوردنش بود، به خانواد نشان می دهد و پدر بزرگش نوشته ای را به زبانی ناشناخته روی آن می خواند. آن مجسمه ی تندیس ارزش زیادی داشت. بچه ها بعد از ناهار به کتابخانه ی پدر بزرگ رفتند و ناگهان لئونارد چشمش به کتابی به نام " در گذشته های زمان حال " افتاد و آن را برداشت تا بخواند. در همان زمان پدر بزرگ به کتابخانه آمد و کتابی به لئونارد داد که نوشته هایش به صورت رمز و عدد بود. نام کتاب "یک قدم تا مرگ" بود و این شروعی برای اتفاقات خطرناک و جادوی بود.

 

 

برشی از متن کتاب سلطنت خیانت

روح مادرم آمد وگفت: از این کار مطمئنی؟ _ آره انجام می دم و پای تمام عواقب اون می ایستم. بعد کاری راکه پدر بزرگ گفته بود را انجام دادم      و روح مادرم به سمت مجسمه رفت و بعد از چند دقیقه تمام اجزای مجسمه مثل پودر روی زمین ریخت و مادرم سالم بیرون آمد. دوباره او را در آغوش گرفتم و گفتم: خوشحالم که تونستم نجاتت بدم. بعد با مادرم به اتاقی که سکه ها بود رفتیم وبا جادو سکه ها را در کیسه گذاشتیم. در هرکیسه پانصد سکه طلا هرچه از آن برمی داشتیم باز بیشتر می شد. مادرم رابه اکسترنال و سپر سیاه معرفی کردم وبعد از آنها خواستم تابا کمک بقیه کیسه ها رابه حیاط ببرند. به خبر رسان دستور دادم تا همه مردم از بزرگ و کوچک را جمع کند. طولی نکشید که مردم جلوی در ایستادند و من که آن ها را از پنجره می دیدم به بیرون رفتم و آنها دوباره گفتند: درود بر پادشاه. - امیدوارم حال همه شما خوب باشه. من امروز هم خبر خوب دارم وهم خبر بد. خبر خوب اینکه به همه شماپاداش خوبی می دهم وخبر بد اینکه...اصلا قبل از همه چیز من مادرم را به شما معرفی می کنم. بئاتریس جینو. سرباز ها در را باز کردند و مادرم با شکوه قدم زد وآمد کنار من ومردم بلند گفتند: درود بر ملکه درود بر ملکه دستم را به نشانه سکوت بالا بردم و صدایم را صاف کردم و گفتم: مردم من باید بگم که... متاسفانه اتفاقی در پیش رو است و من بایداین پاداش را به شما بدهم و در عوض شما هم کاری کنید. از بین صداها کودکی با صدای بلند گفت: شاه بزرگ پاداش شما چیه؟ از دور به او خیره شدم ودیدم که مادر و پدرش او را دعوا کردند. ولی گفتم: پانصد سکه طلا این حرف را زدم ومردم از هیجان به صدا در آمدند و گفتند: پانصد سکه طلا خیلی زیاد است. - ولی در برابر این هدیه کاری را از شما می خواهم. می خواهم تا امشب همه وسایل خود را جمع کنید و فردا صبح به قلعه ای که در شمال شرقی ما است بروید. یکی پرسید: به چه دلیلی باید قلعه را ترک کنیم؟ - حسی می گه که تا چند روز دیگه جنگی به پا می شه نقل مکان بهتر از مرگ است. - ولی پادشاه قلعه ای که به آنجا می رویم برای چه کسی است. - برای فردی به اسم فرانچسکو اورسینی. همه با تعجب آهی کشیدند. و پچ پچ کنان به هم می گفتند که فرانچسکو مرد شریف و قدرتمندی است. - لطفا به صف بایستید تا هر چه زودتر کیسه ها تمام شود و وسایلتان را جمع کنید تا فردا صبح راه بیافتید. گاری هایی در کنار حیاط فراهم می شه و می توانید وسایل بزرگ و سنگین خود را در آن بگذارید. اکسترنال و چند سرباز دیگر مشغول پخش کردن کیسه ها بودند و من و سپر سپاه و مادرم به اطراف قلعه رفتیم تا برای استحکام آن نقشه ای بکشیم. تصمیم داشتم که وقتی مردم از قلعه رفتند بزرگ ترین ارتش را برای جنگ آماده کنم و برای این کار به قلعه ای خالی نیاز دارم. به احتمال زیاد در شهر بنفشه تا حالا جنگی پیش نیامده است. از مادرم خواستم تا به همراه سپر سیاه شهر را ببیند تا من جایی بروم و برگردم. جادوی من قوی تر از قبل بود و به همین دلیل کارم را با جادو انجام دادم. وقتی وارد قلعه ی پدربزرگ شدم، اورا دیدم که مشغول صحبت کردن با کسی است و وقتی مرا دید با او خداحافظی کرد و به سمت من آمد و گفت: چی شده؟ دوباره از دستم ناراحتی؟ - نه، اومدم که بگم مردم من میان به اینجا. - اون وقت برای چی میان به اینجا!! - به خاطر جنگی که در آینده دارم. - من که گفتم با زنده کردن مادرت ممکنه سارد دوباره زنده بشه حتی از خاکستر به انسان تبدیل می شه. حالا چی می خوای؟ - سرباز، سربازهای آماده و زره پوشیده و قدرتمنز. چند نفر دارید؟ با تعجب مرا نگاه کرد و گفت: تمام سربازهای من آماده هستند بین پانزده هزار یا شانزده هزار. - از این سربازها چند نفر به من به عنوان هدیه می دی؟ - به چه عنوان هدیه بدم؟ - برای اینکه من پادشاه شدم. پدر از پشت من گفت؟ سرباز به عنوان هدیه؟ سلام. گفتم: سلام پدر. بله من مطمئن هستم که با ارتش که شما به من می دید پیروز می شم حتی قول می دم که شما هم به جنگ نیایین. پدر بزرگ چانه اس را کشید و فکر کرد و بعد گفت: نه هزار نفر. - خیلی ممنون پس من وقتی مردم اومدن اینجا این سربازها را می برم. *** از مادرم خواستم تا دیوار محافظ درست کند. بعد از این کار دوازده راه را جادویی کردیم که رفت و آمد طولانی نشود. شب رسید و مردم حاضر بودند و کم کم از دروازه عبور کردند و به قلعه ی پدر بزرگ می رسیدند. وقتی قلعه ی من خالی شد به همراه مادرم به قلعه ی بعدی رفتیم و در آنجا را هم جادویی کردیم و سربازها از در عبور می کردند و کم کم وارد قلعه ی من می شدند. مادر رفت داخل قصر تا پدر و بقیه را ببیند. نه هزار سرباز آماده بودند. فقط چند صدتایی سوار بودند و بقیه پیاده. سه گروه سه هزار نفری که به فرماندهی دو چو، مانفردو و ساندو بود. هر سه قوی هیکل و سریع بودند. تنها فرق آن ها این بود که ساندو. یک انگشت در دست راست نداست و دلیلش را وقتی پرسیدم گفت که در جنگ با شارد از دست داده است. همه ی سربازها در حیاط حاضر بودند و من روی سکو رفتم و گفتم: شما چهار فرمانده ی من اکسترنال... مانفردو... دوچو... ساندئو...تا چند روز آینده قوی ترین آرایش دفاعی و حرکات و به کلی آماده ترین سربازها را از شما می خواهم. کل شهر خالیه و جا برای همه ی شما هست.

نویسنده: سید ابراهیم علوی انتشارات: مقسم

 


مشخصات

  • نویسنده سید ابراهیم علوی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع وزیری
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1403
  • تعداد صفحه 146
  • انتشارات مقسم
  • شابک : 9786005718447


نظرات کاربران درباره کتاب سلطنت خیانت | سید ابراهیم علوی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سلطنت خیانت | سید ابراهیم علوی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل