loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب کی از این چرخ و فلک پیاده می شوم؟

5 / -
  • انتشارات : چرخ
  • نویسنده : گلرنگ رنجبر
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره کتاب کِی از این چرخ و فلک پیاده می‌شوم

کتاب حاضر به عنوان رمانی اجتماعی که راوی آن اول شخص ایست به نام ترمه، در قالب یازده فصل نگاشته شده و اولین رمان نویسنده محسوب می‌شود. جدای از نقد و نظرهایی که برای آن هم‌چون هر کتاب دیگری وجود دارد، اما نویسنده کوشیده تا با اولویت قرار دادن یکی از معضلات نسل امروز (ورود به اجتماع ، بدون نگاه منطقی و عقلی و قرار گیری در معرض تصمیم‌های مهم زندگی بدون تجربیات لازم)، داستان را ادامه می‌دهد. ماجرا از صحنه حضور ترمه و امیر در فرودگاه آغاز می‌گردد و با پیش کشیدن موضوعی که شب قبل باعث ناراحتی ترمه شده، و هم‌چنان نمود آن در رفتار وی مشهود است، حکایت از شخصیتی نپخته، حساس و کاملاً عاطفی دارد، گلرنگ رنجبر، با بیان دیگر ویژگی‌های این شخصیت جوان که همگی نشان از جوانی و کامل نبودنش دارد؛ به شرح رویدادها می‌پردازد. این نپختگی با تمام اتفاقاتی که روی می‌دهند، چه تلخ و چه شیرین، باعث کامل شدن این شخصیت می‌گردند. همین امر نشان دهنده واقع‌گرایی داستان و شباهتش به زندگی اکثر افراد جامعه می‌باشد. شخصیت‌ها و افراد دیگری به فراخور، وارد ماجرا می‌شوند و حواشی و خرده داستان‌هایی ایجاد می‌کنند. نویسنده به سادگی اما با دقت تمام نشان می‌دهد که چگونه با ایجاد تلنگری، کل داستان را می‌تواند به چالش کشیده شده و رویدادها از حالت یک‌نواختی به درآیند.

 

برشی از متن کتاب کِی از این چرخ و فلک پیاده می‌شوم


بطری آب معدنی را از کوله درمی‌آورم و یک قلپ می‌خورم . آب هنوز سرد است. گلوم تیر می‌کشد. نمی‌دانم وقتی تشنه‌ام نیست چرا آب می‌خورم. شاید آدمی که بنشیند میان این همه هیاهو، این همه آدم چمدان به دست، این همه حرکت و نگاه، باید کاری بکند. انتظار خالی که کار نیست. صفحه‌ای اسکرین بزرگ سالن، تبلیغ آب پرتقال خونی پخش می‌کند. یک دست ظریف می‌آید پاکتی آب پرتقال را می‌گیرد بالا و تمام محتویاتش شره می‌کند توی لیوان. سرخ و هوس‌ناک. نگاهم را از صفحه اسکرین می‌گیرم و باز چشم تو چشم می‌شوم با مرد چشم بادامی. بهم لبخند می‌زند. نمی‌دانم توی فرهنگ این‌ها رسم است که وقتی از یکی ساعت پرسیدی و طرف بهت جواب داد، تا یک ساعت بعد هر وقت چشم تو چشم شدید لبخند بزنید؟ به قول امیر، بر و بحر فراخ است و آدم‌ها فراخ‌تر. یاد دیشب می‌رفتم و دعوام با امیر که مثل همیشه فقط اعصاب خردی داشت. تا صبح از زور گریه روی تخت مچاله شدم. کیان گیجی و فکرهای پیچ در پیچ بود که گم شدن توی کابوس‌های همیشگی. «دیدی تبلیغ آب‌میوه رو؟» سرم را می‌گیرم بالا و به امیر نگاه می‌کنم. ایستاده بالای سرم و با انگشت شست و اشاره، عینکش را گرفته و دارد به اسکرین نگاه می‌کند. «اول به شرکت ما پیشنهاد دادند، اما طرح‌مان را قبول نکردن. مرتیکه‌های شکم گنده بی‌سلیقه. حقشون همین تبلیغ خنکه. آب پرتقال خونی فلان … بیا ترمه، واسه‌ت ساندویچ آماده گرفتم.» کیسه‌ای را گرفته دستش و بسته مثلثی ساندویچ‌ آماده و قوطی خنک نوشابه ته کیسه روی هم سوار شده‌اند. سرم را می‌گیرم پایین و جوابش را نمی‌دهم. از گوشه چشم می‌بینم کوله را از روی صندلی بغل برمی‌دارد و می‌نشیند سر جاش و هم‌زمان آهی می‌کشد. «اگه توی شرکت تبلیغاتی درست و حسابی کار می‌کردم، الان شده بودم نفر اول تبلیغات این مملکت. اصلاً تو بگو هر کاری. قصاب هم بودم الان شده بودم بهترین تاجر گوشت. تلف کردم وقت رو.» حوصله‌اش را ندارم. یا واقعاً اتفاقی نیفتاده و من الکی از دستش دل‌خورم یا حافظه‌اش ایراد دارد و یادش نیست از دیشب تا حالا یک کلمه هم باهاش حرف نزده‌ام. برمی‌گردم سر پروژه خودم؛ یک کم از لبه عمودی سمت راست باقی مانده ولی باید حواسم باشد زیاد بالا نروم، گوشه‌های بالایی را تازه کنده‌ام. اگر حواسم نباشد و بکنم‌شان خون می‌آید. «تراش‌کاری نکن خب. همه دخترها به خودشان می‌رسن، تو برمی‌داری گوشت دستت را می‌کنی؟» انگشت اشاره را آرام می‌کشم روی لبه ناخن انگشت شست. اولش سخت است. گوشت‌ها راه نمی‌دهند به ناخن. ولی همین که اولین لایه کنده شد، دیگر گوشت دور ناخن است که دوست دارد کنده شود. تو گوشت دور ناخن را درک نمی‌کنی امیر. دیشب توی کافه چی گفتی درباره شعرم؟ شعرهات آدم را سنگین می‌کنند ترمه، باید کاری کنی خواننده‌هات سبک شوند. انگشت‌های من هم بار هستی را برای هم‌دیگر سبک می‌کنند. حیف که این حرف‌ها را بهت نمی‌زنم تا بفهمی من هم بلدم مثل خودت حرف بزنم. «خانمه بهت گفت پرواز چند ساعت تأخیر داره؟ یه ساعت نشد؟» نگاهش می‌کنم. نور چراغ‌های بزرگ فرودگاه افتاده روی عینکش و چشم‌هایش را نمی‌بینم، اما مطمئنم دارد از آن نگاه‌های حق به جانب بهم می‌اندازد. از آن نگاه‌هایی که چشم‌هاش را تنگ می‌کند و تبدیل‌شان می‌کند به یک خط باریک که آن دو تا تیله درخشان وسط‌شان است. حرصم می‌گیرد وقتی چشم‌های حق به جانبش را تصور می‌کنم... .

نویسنده: گلرنگ رنجبر انتشارات: چرخ

 


مشخصات

  • نویسنده گلرنگ رنجبر
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1398
  • تعداد صفحه 163
  • انتشارات چرخ

درباره گلرنگ رنجبر نویسنده کتاب کتاب کی از این چرخ و فلک پیاده می شوم؟


نظرات کاربران درباره کتاب کی از این چرخ و فلک پیاده می شوم؟


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کی از این چرخ و فلک پیاده می شوم؟" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل