محصولات مرتبط
معرفی کتاب استنلی کاغذی اثر جف براون
ماجرا از جایی آغاز می شود که یک روز صبح خانواده " لمبچاپ " با یک اتفاق هولناک مواجه می شوند. شب گذشته تابلوی اعلانات بزرگی که پدر خانواده آن را برای کریسمس گذشته، به پسرانش هدیه داده بود، از روی دیوار به روی پسر بزرگشان " استنلی " افتاده است. در اثر این حادثه استنلی به یک پسر بچّه مقوایی با طول 120، عرض 30 و ضخامت 5/1 سانتی متر تبدیل شده بود.
امّا او با بدن مقوایی اش کنار می آید و متوجّه می شود کارهای زیادی است که می تواند انجام بدهد. او از زیر در عبور می کند و یا زمانی که هزینه سفر با هواپیما به کالیفرنیا بسیار زیاد است، خانواده تصمیم می گیرند او را در یک پاکت بزرگ بگذارند و توسط پست هوایی به آن جا بفرستند.
همچنین او از میان شکاف میله های فاضلاب به پایین می رود و انگشتر مادرش را بیرون می آورد. یا مثل یک بادبادک به آسمان می رود و به نیروی پلیس کمک می کند تا دزدان موزه ی شهر را دستگیر کنند امّا این ها پایان کار استنلی نیست ....
برشی از متن معرفی کتاب استنلی کاغذی اثر جف براون
یک شنبه هفته بعد، استنلی و آرتور خودشان تنهایی به پارک رفتند. هوا آفتابی بود اما باد هم می وزید. چند پسر که بزرگ تر از آن ها بودند بادبادک بازی می کردند. بادبادک های آن ها بزرگ و زیبا بود و دنباله های رنگارنگ و بلندی داشت. آرتور آهی کشید و گفت: « بالاخره من هم یک روز یک بادبادک بزرگ می خرم و در مسابقه ی بادبادک بازی شرکت می کنم و برنده می شوم. آن وقت همه من را می شناسند و من هم مثل بقیه مشهور می شوم. هیچ کس الان قدر من را نمی داند. » استنلی به یاد سفارش پدر و مادرش افتاد. و پیش پسری که بادبادکش پاره شده بود رفت و نخ بادبادکش را قرض گرفت. بعد پیش آرتور برگشت و به او گفت: « تو می توانی من را به جای بادبادک هوا کنی. » استنلی یک سر نخ را به خودش بست و سر دیگرش را به آرتور داد. استنلی آرام از پهلو روی چمن ها دوید تا سرعت بگیرد و بعد رو به باد برگشت تا باد او را بالا ببرد. استنلی بالا و بالاتر رفت تا مثل یک بادبادک در آسمان قرار گرفت. او خوب می دانست که چطور با بادهای تند و ناگهانی کنار بیاید. اگر می خواست بالاتر برود، درست رو به باد می چرخید و وقتی می خواست سرعتش بیشتر شود، طوری می چرخید که باد از پشت به او بخورد و او را هل دهد. فقط باید بدن صاف و کاغذی اش را کمی در باد حرکت می داد این طوری باد نمی توانست او را در هوا نگه دارد و بنابراین او به راحتی دوباره به سمت زمین می آمد. آرتور تمام گلوله نخ را که به استنلی بسته شده بود باز کرد و استنلی توانست حسابی بالا و بالاتر رود. او حتی از درخت ها هم بالاتر رفت. پیراهن قرمز و شلوار آبی او در آسمان که آبی کم رنگ بود، خیلی زیبا شده بود. همه در پارک ایستاده بودند و او را تماشا می کردند. استنلی به سرعت چپ و راست می رفت. درست مانند یک شاهین. او دست هایش را دو طرفش قرار داده و مانند یک تیر به سرعت به سمت زمین پرواز می کرد و بعد یک دفعه خم می شد و دوباره به طرف بالا حرکت می کرد. گاهی به پهلو می شد و همان طوری در هوا حرکت می کرد، گاهی دور می زد و شکل های مختلفی می ساخت، شکل پروانه، شکل 8، شکل به علاوه+ و ستاره. هیچ کس تا آن روز نتوانسته بود آن طور که استنلی پرواز کرد، پرواز کند. بعد از مدتی مردم از تماشای او خسته شدند و آرتور هم از دویدن به این طرف و آن طرف خسته شد. اما استنلی همچنان به آن کارها و جلب توجه ادامه می داد. سه پسر به طرف آرتور رفتند و از او دعوت کردند که با آن ها هات داگ و نوشابه بخورد. آرتور سر طناب را به شاخه ی درختی بست و رفت. در مدتی هم که مشغول خوردن ساندویچ بود اصلاً حواس اش به استنلی نبود. باد نخ را دور درخت پیچیده بود و نخ کوتاه شده بود. استنلی هم متوجه شده بود که چقدر پایین آمده تا این که پاهایش به برگ درختان خورد. اما آن موقع دیگر خیلی دیر شده بود. او بین شاخه های درختان گیر کرد حدود یک ربع گذشت تا آرتور و دوستانش صدای فریاد او را شنیدند و از درخت بالا رفتند و او را نجات دادند. استنلی تمام بعدازظهر با آرتور قهر بود و با او حرف نمی زد. موقع خواب، با این که آرتور از او عذرخواهی کرد اما باز هم او ناراحت بود...
فهرست معرفی کتاب استنلی کاغذی اثر جف براون
- تابلوی اعلانات بزرگ
- صاف و کاغذی
- استنلی بادبادک می شود
- دزدان موزه
- فکر خوب آرتور
نویسنده: جف براون تصویرگر: اسکات نش ترجمه ی: شیما فتاحی انتشارات: قدیانی
مشخصات
- نویسنده جف براون
- مترجم شیما فتاحی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 2
- سال انتشار 1393
- تعداد صفحه 53
- انتشارات قدیانی
نظرات کاربران درباره کتاب استنلی کاغذی
دیدگاه کاربران