کتاب کارآگاه کرگدن در باغ وحش مرموز 3 (غریبه ی عجیب و غریب)

کتاب غریبه ی عجیب و غریب از مجموعه کتاب های کارآگاه کرگدن در باغ وحش مرموز نوشته ی پیلار لوثانو و آلخاندرو رودریگث و ترجمه ی کژوان آبهشت توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این کتاب داستانِ زندگی حیوانات یک باغ وحش بزرگ را تعریف می کند که کلی اسرارِ مخفی، سردرگم کننده و هیجان انگیز در پی دارند. توی این باغ وحش همه ی حیوانات از فیل، طوطی، کرگدن، زرافه و همه و همه با هم دوست هستند و گاهی اوقات برایشان مشکلات و معمایی پیش می آید که کلید حل این معما ها دست کسی نیست جز کارآگاه این باغ وحش، آقای کرگدن، کارآگاه کرگدن یه شاخ بی نظری روی بینی اش دارد و عاشق حمام کردن توی حوضچه ی گِلش هست و توی باغ وحش حواسش را به همه چیز جمع می کند و خیلی هم مهربون و باهوش است. کارآگاه یک دستیار خیلی سریع و تَر و فرز به اسم طوطی پلیسه هم دارد که اگر طوطی پلیسه نباشد، او نمی تواند تحقیقاتش را انجام دهد. در یک شب سرد زمستانی که باد سردی هم می وزد، کارآگاه در حال چرت زدن است و ناگهان صدای مکالمه ی نامفهموم و مشکوکی را می شنود و گوش می کند تا اوضاع را بسنجد ولی بخاطر هوهوی باد کارش ناتمام می ماند و با خودش می گوید خبری نیست و دوباره مشغول چرت زدن می شود که ناگهان با فریاد ژوسفینا زرّافه، او و تمام باغ وحش زا به راه می شوند و قشقرقی بر پا می شود. کارآگاه کرگدن طوطی پلیسه را برای این که بفهمد اوضاع از چه قرار است ، برای سر و گوش آب دادن به خیابان اصلی باغ وحش می فرستد و آن جا متوجه می شوند که حیوانات دیگر باغ وحش جلسه ای فوق سری گذاشته اند و طوطی پلیسه و کارآگاه هم به آن جلسه می پیوندند و می فهمند که این جلسه را سیبیلینا ماره گذاشته است و می گوید که یک حیوان عجیب و مرموز به باغ وحش آمده است ولی هیچ شباهتی به دیگر حیوانات ندارد. او منقار دارد اما اردک نیست، پرنده هم نیست، مو دارد ولی سمور نیست، دمش شبیه سگ آبی است ولی سگ آبی هم نیست و... این باعث شد توی دل همه ی حیوان های باغ وحش همهمه ای برپا شود و کم کم از آن شب به بعد مشکلات جدیدی به وجود بباید. زنبور ها، مورچه خوار ها را نیش می زدند و یه نفر روی پاندا رنگ سیاه پاشیده بود و یک نفر هم باعث شده بود بینی پلنگ زخم شود. حالا موقع حل معمای چندیدن پرونده مرموز به دستان آقا کرگدن است و او می خواهد این مسائل را حل کند اما بی خبر از اینکه...

 

برشی از متن کتاب

با یکی از پستانداران عجیب از نزدیک آشنا شوید. تابلو را به دقت نگاه کردم. اندازه ی یک توله سگ کوچولو بود. دم پهن و پرمویی هم داشت. تا کمر رفته بود توی چاله ای کنار آبگیر قفسش و آرام خوابیده بود. دست ها و پاهایش پرده داشت و منقار سیاهی شبیه منقار اردک داشت. خرناس می کشید. دیدم چندتایی هم تخم زیرش است. چه پستانداری بود که تخم می گذاشت؟ تازه منقار و دست و پای پرده دار هم داشت!  سعی کردم با صدای بلند اسم همسایه ی جدیدمان را بخوانم: پلاتی... پلاتی... پولتاپوس... پولیتاپی. اسمش هم اسم عجیبی بود. صدایی که می شناختم از پشت سرم گفت: پلاتیپوس! اسمش همینه. گفتم: سیبیلینا باز هم تویی؟ اینجا چی کار داری؟ قیافه ی سیببلینا حسابی به هم ریخته بود. هر کس می دید می گفت الان است که فلس هایش بیفتد. انگار لباسی کهنه، زشت و شفاف به تن کرده باشد. گفتم: سیبیلینای بیچاره! چه بلایی سرت اومده؟ جیغ زد: حالا دیگه یه مدرک واقعی دسسسسسستته از جنایت های این موجود. ببین چه بلایی سسسسرم آورده! صدای جیغ سیبیلینا پلاتیپوس را بیدار کرد. چشم هایش جلو و ترسناک بودند. وقتی ما را دید پرید توی آب و غیبش زد. از سیبیلینا پرسیدم: شنا کردن بلدی؟ گفت: من کبری هسسسستم! از اون مار های پرروی شناگر نیسسسستم که. شنا کردن هم بلد نیسسسسسستم. گفتم: من هم همین طور. پس بهتره صبر کنیم بیاد بیرون. دراز کشیدم. کارآگاه ها موجودات صبوری هستند. ولی سیبیلینا خیلی زود تصمیم گرفت برود. به من گفت: سسسسساعت ده شب یه جلسسسسه داریم. فکر کنم بهتر باشه مجرم رو بیاری. بعد هم غیبش زد. بعد از مدتی کله ی موجود عجیب و غریب از آب زد بیرون. بدون اینکه تکان بخورم، یکی از چشم هایم را باز کردم. داشت با منقار اردکی خود یک صدف با چند تا کرم می خورد. به خودم گفتم: قبول کن حیوون عجیب غریبیه. غذایش را تمام کرد. خزید روی زمین و آمد نزدیک من و گفت: از این باغ وحش متنفرم. پرسیدم: از باغ وحش متنفری؟ برای همینه که داری حیوون ها رو اذیت می کنی؟ تو مجرمی! خیلی خیلی عصبانی بودم و فریاد می کشیدم. بعد هم پریدم رویش تا دستگیرش کنم.

نویسنده: پیلار لوثانو - آلِخاندرو رودریگث تصویرگر: کلاودیا رانوچی ترجمه ی: کژوان آبهشت انتشارات: هوپا