محصولات مرتبط
کتاب پسر امپراطور یونجه برها
ماه پری نام شاهزاده ای زیبا با موهای بلندی به رنگ مشکیِ پَر کلاغی می باشد که سال ها قبل طلسم شده است و تا زمان باطل شدن آن نمی تواند ازدواج کند. او در یک باغ بزرگ که پر از درختان بلند و زیبا می باشد اسیر شده و یک دیو غول پیکر از آن جا مراقبت می کند که مبادا این دختر جوان، قصد فرار کردن از آن جا به سرش بزند. یک روز که ماه پری مشغول شانه زدن موهای خود می باشد؛ صدای شکسته شدن طلسم را می شنود.
او با خوشحالی بر بالای بلندترین درخت می رود تا از آنجا بتواند شاهزاده ی جوانی که با اسب سفید، برای ازدواج با او می آید را ببیند. اما اوضاع آن طور که آن دختر انتظارش را دارد پیش نمی رود، زمانی که پاهای خود را از بالای آن درخت بر روی ساختمان نیمه کاره ای در حال ساخت می گذارد؛ تنها منظره ی برج های بلند را که سر به فلک کشیده اند، می بیند.
در مقابلش هم پسر جوانی با فرغون ظاهر می شود که مشغول جا به جا کردن مصالح ساختمانی می باشد و حتی یک کلمه از صحبت های او را درباره ی اسب سفید و شاهزاده، متوجه نمی شود. او با ناامیدی به اطراف نگاه می کند، دخترک بی نوا نمی داند قرن هاست در خواب عمیقی فرو رفته و دنیایی که در آن چشم باز کرده، خانه و قصر پدری او نیست...
برشی از متن کتاب پسر امپراطور یونجه برها
هوا گرم و خیابان ها خیلی خیلی شلوغ بود. در چشم ماه پری راه ها مثل کلاف نخ آن قدر در هم پیچ و تاب خورده بودند که اول و آخرشان پیدا نبود. آدم ها با لباس های عجیب و غریب از سر و کله ی خیابان ها بالا و پایین می رفتند. قوطی های آهنی مردم را با سرعت می بردند و ناپدید می شدند. هیچ کدام از این چیزها برای او وحشتناک تر از آدم های خشک شده ای نبودند که از داخل مغازه ها به مردم لبخند می زدند! باور کردنی نبود! چطور آدم ها اجازه می دادند آن ها را خشک کنند؟ ماه پری پشت ویترین مغازه ای ایستاد و یکی از آن ها را که دختری هم سن و سال خودش بود نگاه کرد و براش دست تکان داد. دختر خشک شده به او زل زده بود. ماه پری به یکی از دخترهای خشک شده که بیرون مغازه ایستاده بود دست زد. دختر افتاد، فروشنده فریاد زد: دست نزن. آدم های مجسمه ای مدام لبخند می زدند. ماه پری با چشم هایی گرد شده مغازه ها و آدم های خشک و جاندار را نگاه می کرد. کسی او را صدا زد. ایستاد. زن فروشنده با عجله دستش را گرفت و کشان کشان داخل مغازه برد، دورش می چرخید و سر تا پایش را نگاه می کرد. پرسید: این مانتو را از کجا خریدید؟! چشم های ماه پری گردتر شدند: من تو! مانتو. می گم از کجا و چند خریدید؟ من تو چه چیزی ست؟ آهان پس شما خارجی هستید! فروشنده لباس او را گرفت و گفت: این رو از کجا خریدید، از این جا یا اونجا؟ با دست به دور اشاره کرد. (منظور فروشنده کشورهای خارجی بود). ماه پری که از حرف های زن هنوز چیزی نفهمیده بود، شانه بالا انداخت. خیلی زود مغازه پر از مشتری شد. مشتری ها دورش جمع شده بودند و لباس هاش را برانداز می کردند. فروشنده گفت: جدیدترین کار خودمونه با طرح سنتی. فکری به ذهنش رسید. مشتری ها را به زور از مغازه بیرون کرد و در را بست و گفت: اگر یکی دو ساعت تو ویترین بایستی، پول خوبی به ات می دم. اگرچه تو این دور و زمونه کسی از مدل تپل خوشش نمی آد! بی آنکه منتظر جواب بماند، گوشی را برداشت و شماره ی کارگاهشان را گرفت و گفت: الو، یه مدل سنتی جدید پیدا کرده ام، یه مدل استثنایی. فروشمون چند برابر می شه. تا یکی دو ساعت دیگه اصل لباس رو براتون می فرستم. نه، صاحبش تو باغ نیست. یه جوریه. انگار خارجیه یا یه تخته اش کمه! فروشنده به او یاد داد چطور ژست بگیرد و مثل مانکن ها (آدم خشک ها) تو ویترین بایستد...
نویسنده: فاطمه فروتن اصفهانی تصویرگر: ساناز یزدانی انتشارات: هوپا
مشخصات
- نویسنده فاطمه فروتن
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1400
- تعداد صفحه 90
- انتشارات هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب پسر امپراطور یونجه برها
دیدگاه کاربران