کتاب سفر به دوزخ | دینو بوتزاتی

درباره‌ی کتاب سفر به دوزخ اثر دینو بوتزاتی

کتاب "سفر به دوزخ" مجموعه‌ای از بیست داستان کوتاه را دربرمی‌گیرد که روایت‌هایی تاثیرگذار و متفاوت را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد.

آقای "پرویز شهدی"، مترجم کتاب، داستان‌های ارائه شده در این اثر را، بر اساس سلیقه‌ی شخصی خویش، و از سه مجموعه‌ی مختلف تحت عناوین "کا"، "شب‌های دشوار" و "رویای پلکان" انتخاب نموده است. به عنوان مثال در داستان "زنده به گور":

شخصیت اصلی قصه، "لوچو پره‌دو نتزانی" نام دارد. وی نقاش ایتالیایی سرشناسی است که در کنار همسرش، "ماتیلده" زندگی می‌کند. لوچو از مدت‌ها پیش،گوشه‌گیر شده و همراه با زنش، در خانه‌ای ییلاقی روزگار می‌گذراند. به طوری که با دوستان و اطرافیانش هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کند. این مرد، بر حسب عادت همیشگی خود، هر روز صبح، به مطالعه‌ی روزنامه می‌پردازد. اصل ماجرای زندگی نتزانی نیز، دقیقا به هنگام مطالعه‌ی یکی از شماره‌های همین روزنامه شکل می‌گیرد.

نقاش قصه سرگرم خواندن اخبار و مقالات مختلف می‌باشد که خبری عجیب و غیرمنتظره نظر او را به خود جلب می‌کند. این مطلب، خبر از مرگ ناگهانی خود او، بر اثر یک بیماری کوتاه و لاعلاج می‌دهد؛ بیماری‌ای که پزشکان از درمان آن عاجز بوده‌اند. طبق ادعای نویسنده، بنا بر وصیت لوچو، این خبر دو روز پس از مراسم تشییع جنازه‌ی وی، منتشر شده است. سپس در ادامه‌ی خبر مرگ پره‌دو نتزانی، "استفانی"، منتقد بزرگ هنری نیز، مقاله‌ای مفصل را در مدح و ستایش هنرمند از دست رفته نوشته و چنین سوگ بزرگی را به هنر دوستان ایتالیایی تسلیت می‌گوید.

لوچو از خواندن این مطالب به شدت متعجب و عصبانی گشته و موضوع را با ماتیلده نیز در جریان می‌گذارد. سپس، جهت ارائه‌ی شکایت خود، به دفتر روزنامه و نزد مدیر آن می‌رود. اما مدیر روزنامه در کمال خونسردی این واقعه را اشتباهی کوچک تلقی می‌نمابد؛ اشتباهی که حالا به نفع خود لوچو نیز می‌باشد. زیرا وی با استفاده از این موقعیت می‌تواند آثارش را با قیمتی بسیار بالا به فروش رسانده و ثروت زیادی را بدست آورد. نتزانی در ابتدا با این موضوع مخالفت می‌ورزد ولی پس از اندکی تامل، با سخنان مدیر روزنامه هم عقیده گشته و خبر زنده بودن خود را مخفی نگاه می‌دارد؛ تصمیمی که او و همسرش را با ماجراهایی پرکشش مواجه می‌سازد.

برشی از متن کتاب سفر به دوزخ

ماموریتی دشوار

خدمتکاری وارد دفتر کارم شد و گفت رئیس میل دارد مرا ببیند. ساعت ده و نیم صبح بود. رئیس به طور حتم هنوز به اداره‌ی روزنامه نیامده بود. پرسیدم: «رئیس به این زودی آمده است؟»

- گمان نمی‌کنم. او معمولا طرف‌های ظهر به اداره می‌رسد.

- پس کی به شما گفته دنبال من بیایید؟

- منشی شورای نویسندگان تلفن کرده است.

عجیب است. کارها در اداره‌ی روزنامه معمولا خیلی ساده‌تر صورت می‌گیرد، بدون تشریفات اداری و بدون پیغام و پسغام. ساعت ده و نیم صبح است، یکی از آن روزهای ابری میلان که در هر لحظه ممکن است باران شروع به باریدن کند.

رئیس راس ساعت دوازده به اداره آمد و من رفتم به دفترش. بیست و هفتم آوریل بود. باران شروع کرده بود به باریدن. در دفتر پهناور رئیس، چراغ‌ها روشن بودند.

رئیس لبخندی زد و تعارف کرد بنشینم. خیلی سر حال به نظر می‌آمد. گفت: «بوتزاتی عزیز، خیلی کم شما را می‌بینم. چه پیش‌آمد خوشی باعث شده امروز به دیدارتان نائل شوم؟ ...

- به من گفتند شما احضارم کرده‌اید.

- من؟ من شما را احضار کرده‌ام؟ به طور حتم اشتباه شده است. نه، من شما را نخواسته‌ام، ولی خوشحالم که آمده‌اید اینجا.

رئیس به طور معمول آدم خوش خلقی است، ولی بعضی روزها محبتش زیادی گل می‌کند، و همین نشان می‌دهد که خیال‌هایی در سر دارد. همگی ما در شورای نویسندگان، وقتی می‌بینیم رئیس مهربان‌تر از همیشه است، دچار نگرانی مبهمی می‌شویم.

پشت میز بزرگش نشسته است، روی میزش، همان‌طور که معمول آدم‌ها پرکار است، هیچ کاغذ و پرونده‌ای دیده نمی‌شود. دستش را با حرکتی حاکی از آسودگی خاطر آهسته روی لب‌هایش می‌کشد و می‌گوید:

- آه، حق با شماست بوتزاتی. حالا یادم آمد. بله در واقع دیروز به منشی‌ام گفته بودم از شما خواهش کند بیایید مرا ببینید. ولی هیچ موضوع مهمی نیست.

- مساله‌ی تهیه‌ی گزارشی خبری در میان است؟

- نه، نه، حالا دیگر یادم هم نمی‌آید چه مطلبی را می‌خواستم با شما در میان بگذارم.

به نظر می‌آمد غرق در فکرهای دیگری است. کمی تامل کرد و بعد افزود: «خوب، حال و روزتان چطور است، دوست عزیز؟ ولی گمان می‌کنم سوال بی‌جایی باشد، چون قیافه‌تان نشان می‌دهد کاملا سرحالید...

کتاب سفر به دوزخ اثر دینو بوتزاتی با ترجمه‌ی پرویز شهدی توسط انتشارات مجید به چاپ رسیده است.

• مجموعه‌ی بیست داستان
• نویسنده: دینو بوتزاتی
• مترجم: پرویز شهدی
• انتشارات: مجید