کتاب در اعماق

معرفی کتاب در اعماق (سی و نه سرنخ 6)

ایمی و دن کاهیل برای فهمیدن ششمین سرنخ به استرالیا می روند. از وقتی که وصیت نامه مادربزرگشان خوانده شده بود، بستگانشان آنها را از قاره ای به قاره دیگر تعقیب کرده بودند. مادر بزرگ گریس برای همه کاهیل ها یک گزینه گذاشته بود: یا به مسابقه برای پیدا کردن 39 سرنخ ملحق می شدند و یکی از بانفوذترین افراد جهان می شدند یا یک میلیون دلار می گرفتند و کنار می کشیدند.

ایمی و دن جستجو را انتخاب کرده بودند چون آنها می دانستند که مادربزرگشان می خواست که آنها برنده شوند. آنها نمی دانستند قرار است درگیر چه ماجراهایی شوند. ایمی و دن تاکنون اتفاقات وحشتناکی چون زنده به گور شدن، له شدن زیر قطار، گیر افتادن در یک مقبره ی مومیایی و اتفاقات زیاد دیگری را تجربه کرده بودند. اما وحشتناک ترین چیز از نظر آنها این بود که به هر کسی در این کره خاکی مشکوک باشی.

آنها در طی این سفر های طولانی یاد گرفته بودند که هر کسی ممکن است جاسوس باشد. ایمی و دن در این داستان ماجراجویانه در پی رد والدینشان، خاطرات زیادی را از آنها به یاد می آورند.

آنها به علت عدم درک شان نسبت به اینکه چه کسی دوست و چه کسی دشمن آنهاست در این مرحله دچار اشتباهی وحشتناک می ‌شوند که منجر به مرگ یکی از متحدان آنان می گردد. آیا آنها باید همیشه مراقب پشت سر خود باشند؟ ادامه داستان را در این کتاب دنبال کنید.

برشی از متن کتاب در اعماق (سی و نه سرنخ 6)

صدای آب خروشان در گوش ایمی کاهیل می پیچید. اگر همینطور چشمانش را بسته نگه می داشت، می توانست تصور کند زیر یک آبشار استوایی زیبا ایستاده است. متاسفانه، در دستشویی فرودگاه مخفی شده بود؛ توی یک اتاقک، در حالی که پاهایش را جمع کرده بود بالا و کوله پشتی اش را روی زانوانش نگه داشته بود. سیفون توالت ها کشیده می شد، شیر آب ها باز می شد و چمدان ها به دنبال پاهایی که با عجله در حرکت بودند روی چرخ ها کشیده می شدند. فرودگاه سیدنی استرالیا، جای شلوغی بود. شلوغی خوب بود. شلوغی یک محافظ بود. اگر بخواهی از شر پاییده شدن خلاص بشوی، دستشویی جای خوبی است؛ البته اگر برای تان اهمیت نداشته باشد که 15 دقیقه در توالت کز کنید. وقتی ایمی در خانه ی شپ را با خستگی باز کرد، بوهای خوشمزه ی غذا به مشام می رسید.بیش از یک ساعت طول کشید تا به خانه برگردد. بیشتر زمان صرف هضم اتفاقاتی شد که افتاده بود، ولی هنوز ترسش از بین نرفته بود. هنوز توی شکمش یک توپ سرد و سخت را احساس می کرد.
نویسنده: جود واتسون مترجم: بهشته خادم شریف  انتشارات: ویدا