محصولات مرتبط
دربارهی کتاب من خیلی وقته مرده م علی مقدم
کتاب "من خیلی وقته مردهم: هیولا نباید جلوی آینه بره"، رمانی رازآلود و پیچیده است که به شرح زندگی یک زن جوان میپردازد.
روایت داستان به صورت رفت و برگشتی میان حال و گذشته، برای مخاطب نقل میشود؛ روایتی جسته و گریخته و تکهپاره از معمایی اسرارآمیز که به تدریج، کامل میشود و سپس، پرده از رازهایی بزرگ و شوم برمیدارد. بنابراین، خواننده پس از مطالعهی هر بخش، گام به گام، از اصل ماجرا مطلع میگردد؛ شیوهای خاص از نویسندگی که موجب جذابیت بیشتر داستان گشته و ذهن و توجه مخاطب را به طور کامل معطوف رمان میسازد.
شخصیت اصلی قصه "مژده" نام دارد. او زنی سیوشش ساله است که در کنار شوهرش، "رضا" و تنها فرزندش، "آرمین" زندگی میکند. رضا علاقهی بسیار زیادی به زنش دارد. وی از شغلی پردرآمد برخوردار است؛ درآمدی که به راحتی میتواند زندگی مرفه و بدون دغدغهای را برای زن و فرزندش فراهم نماید. اما مژده با وجود تمامی این شرایط، به کار در بیرون از منزل میپردازد؛ موضوعی که اصلا برای رضا قابل قبول نیست و تنها به دلیل اصرارها و خواست مژده به آن رضایت میدهد.
زن قصه، رازی بزرگ در دل دارد؛ رازی در رابطه با واقعهای تلخ که به سالها قبل بازمیگردد و همچون تهدیدی بزرگ، روح و جسم مژده را آزار میدهد؛ موضوعی مهم که میتواند خطر جدیای نیز برای شوهر و فرزندش به حساب آید. ولی رضا و آرمین از آن مطلع نیستند. وی از ترس این واقعه و احتمال آشکار شدنش، همیشه در اضطراب است و مدام کابوسهای وحشتناکی را در خواب مشاهده میکند. تداوم این خوابها، موجب ناراحتی و شک و تردید رضا میگردد.
اما هر بار که دلیل کابوسهای همسرش را از او جویا میشود، مژده فشار کاری را مسبب این خوابهای رنجآور معرفی مینماید. همانطور که در ابتدا نیز ذکر گردید، نویسنده از آشکار ساختن این راز در صفحات آغازین خودداری مینماید تا خواننده جهت آگاهی از آن، متن کتاب را به دقت مطالعه نموده و سرنخهای ارائه شده را همچون پازل در کنار هم بچیند.
بخشی از متن کتاب من خیلی وقته مرده م علی مقدم
14
3426 روز قبل
نیوشا در تراس بزرگ طبقهی سوم به پاهای منقوش سنگی حفاظ تکیه داده و به درختان باغ زیر پایش چشم دوخته بود. دو روز پیش با چمدان کوچکی شامل چند دست لباس و کتابها و فیلمهای مورد علاقهاش از خانه خارج شد و مقابل چشمهای متعجب اهالی و خانواده روی صندلی عقب مرسدس بنز نقرهای رنگ کلاس ای نشست و به عمارت نقل مکان کرد. آرام دستی بر شکمش کشید و از اینکه لااقل فرزندش در آرامش قرار داشت خوشحال بود. به خانوادهاش که مدام تماس میگرفتند یا به عمارت میآمدند اندیشید و مغرورانه که باعث تعجب خودش نیز شد، زمزمه کرد: باید تلکیفشون رو مشخص کنم.
آنچه را که در یک هفته پیش از سر گذرانده بود در ذهنش مرور کرد. هر چه بیشتر به ذهنش فشار میآورد تا شاید جوابی بیابد بیفایده بود. تمام حالتهای ممکن را در نظر میگرفت اما همهی استدلالهایش به بنبست منتهی میشد. نمیتوانست درک کند چرا کسی که در عمرش فقط دو بار او را دیده بود و با توجه به خصوصیات اخلاقیاش که کوچکترین اهمیتی به اقوامش نمیداد و مهمتر از همه آنکه به طور همه جانبه با ازدواج پسرش با او مخالفت بود و حتی جلسهی خواستگاریای که قرارش را گذاشته بودند برگزار نشد، تمام داراییاش را به نام خواهرزادهاش کند. آیا دلیلش فقط این بود که قرار بود او عروسش شود؟ نه، تصور مضحکی بود.
اخلاق و خصوصیات بتول خانم حتی بر او که فقط دو بار ملاقاتش کرد، یک بار در کودکی و بار دیگر در روزهای منتهی به مرگ امیر، پوشیده نبود. از روی تعاریف امیر به خوبی خصوصیات اخلاقی و مستبدانهی خالهاش را میشناخت و هنوز حالات معصومانهی چهره و صدای اندوهگین امیر را به خاطر فشارهای مادرش برای جداییشان به یاد داشت. بتول خانم زنی خودرای، خودخواه و تندمزاج بود. در واقع تمام خصوصیاتی که یک دیکتاتور میتواند داشته باشد، در وجود این زن ریشه دوانده و از او دژی استوار و غیرقابل نفوذ ساخته بود. میتوانستی پیش از تمام این خصوصیات اخلاقی و رفتاریاش واژهی «بسیار» بگذاری و مطمئن باشی حتی «بسیار» نیز نمیتواند حقیقت را بیان کند. بتول خانم فقط هنگامی با عشق آشنا میشد که...
کتاب من خیلی وقته مرده م، به قلم علی مقدم توسط نشر البرز به چاپ رسیده است.
- هیولا نباید جلوی آینه بره...
- نویسنده: علی مقدم
- انتشارات: البرز
نظرات کاربران درباره کتاب من خیلی وقته مرده م | علی مقدم
دیدگاه کاربران