دربارهی کتاب هر روز تولد از انتشارات پرتقال
کتاب "هر روز تولد" رویتگر داستانی خواندنی و تخیلی میباشد که برای مطالعهی مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "سم گرین" نام دارد. او پسری نوجوان است که در کنار مادر و پدرش، "ویکی" و "چارلی" و همچنین خواهر کوچکترش، "روبی" روزگار میگذراند. سم، در کلاس پنجم مدرسه ابتدایی "براکت وود" تحصیل میکند. وی، از طرفداران سرسخت پیشتازان فضا و ژانر علمی تخیلی به حساب میآید. سم، عاشق تلسکوپ میباشد؛ زیرا با استفاده از این وسیله میتواند منظومهی شمسی را مشاهده کرده و آدمفضاییهای تخیلی خود را زیر نظر بگیرد. در نتیجه، بزرگترین آروزی پسر قصه، برخورداری از یک تلسکوپ است. چارلی، مدیر یک فروشگاه بزرگ تجهیزات ساختمانی در "هوم فرانت" میباشد. ویکی نیز، درون منزل، به خرید و فروش اینترنتی میپردازد. اما با این حال، خانواده از وضعیت مالی خیلی خوبی برخوردار نیست؛ موضوعی که مانع از تحقق خواستههای بزرگ سم میشود.
هشتم سپتامبر، روز تولد یازده سالگی سم است؛ روزی که به زودی فرا خواهد رسید و پسر قصه، برایش لحظهشماری میکند. به طوری که چند روز پیش از تولد، هر لحظه و هر کجا، مدام از چگونگی برگزاری جشن تولدش و کادوهای مورد علاقهاش سخن میگوید. غافل از اینکه، چنین رفتارها و سخنانی، اطرافیانش را خسته و کلافه میکند.
بالاخره، هشتم سپتامبر از راه رسیده و چارلی و ویکی، جشن تولد بزرگی را برای سم برگزار میکنند. آنها کادوی مورد علاقهی سم، یعنی تلسکوپ را نیز به او هدیه میدهند. در نتیجه، سم بهترین روز خود را با خوشحالی هر چه تمامتر، پشت سر میگذارد.
ماجرا از جایی آغاز میشود که ویکی از سم میخواهد، به هنگام استفاده از تلسکوپ و مشاهدهی ستارهای دنبالهدار، آرزوی قلبی خود را بر زبان بیاورد. وی مدعی است که در صورت انجام این کار، حتما آرزوی مورد نظر اجابت خواهد شد. بنابراین سم به محض دیدن اولین ستارهی دنبالهدار، آرزوی بزرگ خود را بیان میکند؛ آرزویی که به سرعت تحقق یافته و او را با ماجراهایی دنبالهدار و پرکشش مواجه میسازد.
برشی از متن کتاب هر روز تولد
فصل 37
شروپلینگیتینگی
سم یکجورهایی برای تایید نظر اسپاک راجع بهش هم که شده، ایستاد و همانطور که اسپاک داشت سقوط میکرد، مثل احمقها تماشایش کرد.
احتمالا خوکچهی هندی شش متری رفته بود بالا که البته اگر به پرواز جوندههایی کوچولو علاقه داشته باشید، تحسینبرانگیز بود و در عین حال کارآمد، چون روبی نمیخواست بایستد و مثل احمقها سقوط اسپاک را تماشا کند و فرصتی پیدا کرد تا خودش را با فشار از لای نردهها رد کند و از حاشیهی رودخانه برود پایین و برسد لب رودخانه.
سم که از ترس جان خواهرش از هپروت تماشای اسپاک آمده بود بیرون، داد زد: «روبی! خیلی نزدیک رودخونه نرو!»
روبی ایستاد. در واقع، درست لب آب ایستاده بود؛ توی یک عالمه گلوشل. گفت: «فقط میخوام اسپاک رو.. وای!»
میخواست بگوید «بگیرم» (البته احتمالا واضح است). دولا شده بود سمت رودخانه و میخواست اسپاک را بگیرد.
متاسفانه اسپاک افتاد توی رودخانه و جایی دورتر از دستهای درازشدهی روبی؛ قیافهاش طوری بود که انگار میگفت... شلپ!
«اسپاک! اسپاک!»
الان میدانم به چی فکر میکنید. فکر میکنید: «وای! خدایا! خوکچهی هندی میتونه شنا کنه؟»
از قرار معلوم، بله. میتواند. ولی وقتی نگاه میکنی، انگار چندان خوشش نمیآید شنا کند. خیلی کمتر از ماهی از شنا خوشش میآید. حتی کمتر از گربه.
به خصوص اسپاک آن وقت شب، وسط رودخانه، اصلا خوشحال به نظر نمیرسید. سر کوچولویش از آب زده بود بیرون و ایندفعه از قیافهاش نمیشد هیچچیز خواند به جز... وحشت.
روبی داد زد: «سم! سم! حالا چیکار کنیم؟» رفت سمت آب. انگار میخواست بپرد تو.
سم از بالا داد زد: «نپر!» قایق اسکیتی را از پشت هل داد و از روی نردهها رد کرد. «خیلی خب. بزن بریم!» قایق خورد اینور و آنور و ترک برداشت. ولی رد شد. از زمین چمنی سر خورد پایین و کنار روبی، توی گل و شل، ایستاد.
سم از روی نردهها پرید و از کنار رودخانه دوید پایین. قایق اسکیتی را بیشتر به طرف رودخانه هل داد.
روبی گفت: «روی آب میمونه، سم؟ میمونه؟»
«فقط اعتماد کن روبی. به قایق اسکیتی اعتماد کن. به قایق اسکیتی اعتماد کن.» دستهایش را گذاشت روی شانههای روبی: «قایق روی آب میمونه.»
روبی بهش نگاه کرد. یک ابرویش را برد بالا و گفت: «واقعا؟»
سم دستهایش را از روی شانههایش برداشت و گفت: «من چه میدونم؟ این از ...
خرید کتاب هر روز تولد انتشارات پرتقال
در سایت کتابانه امکان مشاهده کتاب هر روز تولد از انتشارات پرتقال و خرید اینترنتی سایر کتابهای رمان کودک و نوجوان برای علاقمندان با قیمت مناسب فراهم است.
نظرات کاربران درباره کتاب هر روز تولد | انتشارات پرتقال
دیدگاه کاربران