کتاب آمبر براون امتیاز بیش تری می خواهد

معرفی کتاب آمبر براون امتیاز بیش تری می خواهد

این کتاب، داستان اتفاقات و ماجراهای زندگی " آمبر " دختر شلخته، باهوش و شیطونی را روایت می کند که قدرت تفکر و خلاقیت بالایی دارد. او معمولا به خاطر اسمش مورد تمسخر بچه های مدرسه  قرار می گیرد، چون هم نام و نام خانوادگی اش در زبان انگلیسی،  دو رنگ نزدیک به هم است  و به همین دلیل به او می گویند " مداد شمعی " اما این اصلا برای او ناراحت کننده نیست. تنها مشکل جدی آمبر در زندگی اش جدا شدن پدر و مادرش می باشد.

او و عروسک بامزه اش " گوریل " و بهترین دوست صمیمی اش " جاستین " همیشه با هم بازی می کنند و در کنار هم وقت می گذرانند. تنها چیزی که در این روز ها باعث می شود آمبر کمتر به رفتارهای آزار دهنده ی مادرش و سختی های دوری پدرش فکر کند، وقت گذراندان با جاستین و گوریل می باشد.

حالا در این داستان روز تولد مامان آمبر است و او همه پول هایش را برای خرید کتاب و بازی کامپیوتری خرج کرده و برای همین می خواهد به جای کادو تولد به مادرش پنج تا کارت اعتباری بدهد که با آن ها بتواند هر دفعه یکی از آرزوها و خواسته های مادرش را برآورده کند البته خواسته هایی که از پس آن بر بیاید.

حالا هم که مامان خیلی از دست انجام ندادن تکالیفِ آمبر عصبانی است می خواهد از یکی از کارت ها استفاده کند تا آمبر اتاقش را مرتب کند. مرتب کردن اتاق یکی از وحشتناک ترین کارها برای آمبراست و تا تمام نشدنش هم حق ندارد کار دیگری انجام دهد. آمبر فکر می کند که کاش اصلا این کارت ها را به مامان نداده بود.

بد تر از آن آشنایی مامان با آقایی به نام " مَکس " است که می خواهد با او ازدواج کند که اگر این طور بشود شانس آشتی کردنش با پدر به صفر می رسد. اما آمبر که اصلا از این ماجرا راضی نیست تصمیم می گیرد...

برشی از متن کتاب آمبر براون امتیاز بیش تری می خواهد

به تکالیفم نگاه کردم. هیچ فکری نداشتم که عملی کنم. خانم هالت گفت: « درباره اش فکر کنید. ببینم فردا چه کار می کنید. » چه طوری؟... او از من چی می خواهد؟ برای گرفتن بهترین نمره ی ممکن چه کار می توانم بکنم؟ چه چیزی روی خانم هالت تاثیر می گذارد؟ چه طور این کار را انجام بدهم؟... دور و بر اتاق را نگاه کردم شاید فکری به ذهنم برسد... چه طور می شود کلاس را دوباره تزئین کرد... چه طور می شود جلو " فردریک آلن " را گرفت که دیگر دستش را توی دماغش نکند و محتویات دماغش را توی دهانش نگذارد... چه طور می شود این عروسک های زشت جا دستمالی حوله ای را قلاب دوزی کرد... چه طور می شود مادرم زیر فهرست تکالیفم را امضا نکند... چه طور می توانم برای انجام این پروژه وقت پیدا کنم، در حالی که هنوز تکلیف های قبلی ام را انجام نداده ام... چه طور می شود دیگر نگران مدرسه نبود... چه طور می توانم ایده ی خوبی درباره ی این پروژه پیدا کنم؟ نااُمی پرسید: « می توانیم با هم روی این پروژه کار کنیم؟ » خانم هالت سرش را به معنی نه تکان داد. از بس برای پیدا کردن یک پروژه ی خوب فکر کردم، مغزم درد گرفت. شروع کردم به سر و صدا در آوردن از خودم و توی دفترچه ام نوشتن. من باید، من باید، من باید نمره ام را بالا تر ببرم. من بهتر می شوم، من بهتر می شوم، پیش از این که نامه ای به خانه ببرم. شاید بهتر باشد بگذارم خانم هالت یادداشتی برای مادرم بنویسد و او را ناراحت کند. به خاطر بیرون رفتن با مَکس، حقش است که ناراحت بشود. بعد هم همه چیز را به پدر می گوید و او هم ناراحت می شود. پدر هم به خاطر این که به فرانسه رفته و وقت کمی را با من می گذراند حقش است ناراحت بشود. حق هر دوی شان است ناراحت شوند، چون از هم جدا شده اند...

• کتاب های فندق
• نویسنده: پائولا دانزیگر
• مترجم: فرمهر منجزی
• انتشارات: افق