کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
این کتاب، داستان اتفاقات و ماجراهای زندگی " آمبر " دختر شلخته، باهوش و شیطونی را روایت می کند که قدرت تفکر و خلاقیت بالایی دارد. او معمولا به خاطر اسمش مورد تمسخر بچه های مدرسه قرار می گیرد، چون هم نام و نام خانوادگی اش در زبان انگلیسی، دو رنگ نزدیک به هم است و به همین دلیل به او می گویند " مداد شمعی " اما این اصلا برای او ناراحت کننده نیست. تنها مشکل جدی آمبر در زندگی اش جدا شدن پدر و مادرش می باشد.
او و عروسک بامزه اش " گوریل " و بهترین دوست صمیمی اش " جاستین " همیشه با هم بازی می کنند و در کنار هم وقت می گذرانند. تنها چیزی که در این روز ها باعث می شود آمبر کمتر به رفتارهای آزار دهنده ی مادرش و سختی های دوری پدرش فکر کند، وقت گذراندان با جاستین و گوریل می باشد.این بار درست در لحظات پایانی مدارس و شروع تابستان، آقای " کوهن " بهترین معلم آمبر، به دانش آموزان گفت تا وسایل هایشان را جمع کنند و خود را برای این تعطیلات آماده کنند. حالا بد جوری جای خالی جاستین حس می شود. آخر او به خاطر شغل پدرش از این شهر رفته است.
آمبر توپ بزرگ آدامسی، که خودش با جاستین درست کرده و کتابی که از عکس های پدرش درست کرده را داخل کیفش می چپاند و به مُهر اجازه ی ورود به کلاس چهارم آقای کوهن خیره می شود که زنگ شروع تعطیلات به صدا در می آید، بله حالا تابستان شروع شد و آمبر باید به همراه خاله " پام " زیبا و مهربانش به سفر بروند و بعد هم تصمیم دارد برای دیدن پدرش به پاریس برود تا او را برای آشتی با مادرش راضی کند. اما بعد رسیدن به لندن جدید ترین اتفاقِ بدِ زندگی آمبر می افتد و...
برشی از متن کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
توی آیینه نگاه کردم و گفتم: « آمبربراون به نظرم یا آبله مرغان گرفتی، یا آبله ی کبوتران. این ها جای پشه گزیدگی نیست. » تقریبا می دانم چی شده اما دلم نمی خواهد این اتفاق افتاده باشد. وقتی به اتاق نشیمن برگشتم، روی کاناپه خوابیدم و سعی کردم برای روزهای بعد برنامه ریزی کنم. دلم برای مامان تنگ شده. خاله پام توی اتاق خواب خوابیده بود. نمی دانم او می داند که باید چه کار کند یا نه. چون او هیچوقت مادر نبوده. پدرم در فرانسه است. او هم هیچ وقت مادر نبوده. بعضی از پدر ها وقتی بچه های شان مریض می شوند می دانند چه کار کنند اما پدر من فقط ناراحت و عصبی می شود و وقتی من مریض می شوم می گذارد مامان از من مراقبت کند. و احساس کردم بیمارم. می خاریدم. خیلی زیاد. چشم هایم درد می کرد. سرم درد می کرد. آب دهانم را به سختی قورت می دادم. فکر کنم توی گلویم هم آبله مرغان گرفته. تمام تنم درد می کند. احساس می کنم یکی از راننده هایی که اینجا در جهت خلاف رانندگی می کنند از رویم رد شده و مرا روی زمین صاف کرده. نمی دانم، شاید همه این ها در خیالم هست. نمی دانم، شاید هم خستگی پرواز است که معمولا همه راجع بهش صحبت می کنند، و به خاطر اختلاف زمان بین این جا و آمریکاست. هر چند که فکر نمی کنم خستگی پرواز باعث بشود روی بدن آدم ها دانه های قرمز در بیاید. نمی دانم آن کبوتر ها بیماری وحشتناکی به من منتقل کرده اند یا نه؟
کتاب آمبر براون، آبله مرغان خوردنی نیست! جلد دوم مجموعه ی آمبر براون نوشته ی پائولا دانزیگر توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
نویسنده: پائولا دانزیگر ترجمه: فرمهر منجزی انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب آمبر براون آبله مرغان خوردنی نیست!
دیدگاه کاربران