درباره کتاب رامونای شجاعِ شجاع
"رامونا کوییم بی ” دختری شش ساله، آتش پاره و با قدرت تخیّل بالاست که خواهرش ” بئاتریس کوییم بی ” را با کارهایی که انجام می دهد به جنون رسانده است. وقتی که رامونا کوچک تر بود سر هر بحث کوچکی لج بازی می کرد و همیشه سعی می کرد حرف خودش را به کرسی بنشاند.
حالا بزرگ تر شده و خیلی شوق و ذوق دارد که می تواند به کلاس اول برود، از طرفی همه از او می خواهند کمی مثل بزرگ تر ها رفتار کند و اعمال بچه گانه اش را کنار بگذارد. رامونا این را پذیرفته و سعی می کند رفتارش را درست کند. برای همین اولین قدم را وقتی بر می دارد و به دفاع از خواهرش بلند می شود، او برای پسر هایی که اسم خواهرش را مسخره می کنند شکلک در می آورد.
در صورتی که نمی داد خواهرِ مقرارتی و با ادبش چقدر از حرکت زشت او عصبانی شده و از آن به بعد رامونا بیشتر در تصمیمش راسخ می شود تا مثل بزرگ تر ها عمل کند و وقتی این تصمیم جدی تر می شود که مادر آن ها تصمیم می گیرد یک اتاق جداگانه برای رامونا بسازد تا دیگر در یک اتاق با بئاتریس نباشد و کمتر با هم دعوا کنند. این جاست که رامونا دیگر باید خودش به تنهایی در اتاق بخوابد و هیچ چیز ترسناک تر از این برایش وجود ندارد ...
برشی از متن کتاب رامونای شجاعِ شجاع .
رامونا در تاریکی تنها ماند. دعایش را خواند و بعد، از ترس آن که مبادا خداوند بار اول توجه نکرده باشد، دوباره تکرار کرد. رامونا به خودش گفت: حالا به چیز های خوب فکر می کنم. با وجود تمام دردسر ها، چیزی های خوب فراوانی برای فکر کردن داشت! پس از آن که مجبور شده بود از سوزان عذر خواهی کند، بعضی از همکلاس هایش خیلی با او مهربان شده بودند، چون احساس می کردهد خانم گریگز نباید او را وادار می کرد جلو همه، عذر خواهی کند. هُوی چند تا از آجر هایش را برگردانده بود. بنا بر این، آن ها می توانستند پس از بند آمدن باران، باز هم ” کوره ی آجرپزی ” بازی کنند. لیندا که مادرش بهتر از مادر تمان بچه های اتاق یک، شیرینی می پخت، مقداری از شیرینی کره ای مغزدارش را به او داده بود. حتی دیوی کوچولو که معمولاً از دست رامونا در می رفت ( چون در کودکستان رامونا همیشه سعی می کرد او را ببوسد )، حالا موقع بازی از رامونا جدا نمی شد. از همه بهتر این که رامونا واقعاً داشت خواندن یاد می گرفت. کلمه های روزنامه ها، تابلو ها و روی جعبه ها را، مثل تصادف، بزرگراه، نمک و لاستیک اتومبیل را به سرعت می خواند. به نظرش می رسید دنیا ناگهان پر از واژه هایی شده است که او می تواند بخواند. در هر صورت، افکار خوب رامونا ته کشید! از سر و صدای بیرون، فهمید بئاتریس حمام کرد، به رختخوابش رفت و چراغ اتاقش را خاموش کرد. بعد، متوجه شد مادرش میز صبحانه ی فردا را چید، پیکی- پیکی رل در زیر زمین گذاشت، در زیر زمین را بست و رفت که بخوابد. فقط کاشکی پدرش هم به خانه می آمد! رامونا می دانست دست کم یک بار می تواند به دست شویی برود. روی تختش ایستاد و با آن که می دانست دارد کار خطرناکی می کند، از آن جا وسط اتاق پرید و تند و تیز، پیش از آن که چیز پنهان شده ی زیر تخت بتواند مچ پاهایش را بگیرد، به راهرو دوید! از دست شویی هم که برگشت، دوباره همان طور روی تختخوابش پرید و فوری پتو را تا چانه اش بالا کشید. حالا، درست لحظه ای بود که رامونا از آن وحشت داشت!
فهرست کتاب رامونای شجاعِ شجاع
دردسر در پارک راز خانم کوییم بی سوراخی در خانه نحستین روز مدرسه دعوا به خاطر جغد شب پدرها و مادرها تنها، در تاریکی رامونا فحش می دهد! دختر شجاع و نترس آقای کوییم بی
(از سری مجموعه های فندق) نویسنده: بورلی کلی یری ترجمه: پروین علی پور انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب رامونای شجاع شجاع
دیدگاه کاربران