کتاب دراکولا؛ نشر برج
کتاب "دراکولا" روایتگر رمانی ترسناک و مهیج است که با ارائهی حکایتهایی پرکشش، مخاطب را تا پایان با خود همراه میسازد.
شخصیت اصلی قصه، "جاناتان هارکر" نام دارد. وی مردی انگلیسیتبار است که همراه با همسرش، در "لندن" زندگی میکند. جاناتان، راوی کتاب نیز میباشد؛ او در همان صفحات آغازین رمان، از سفر رعبآور و دیدار خود با نجیبزادهای مرموز به نام "دراکولا" سخن میگوید.
ماجرا از یکم مه آغاز میگردد. جاناتان جهت ملاقاتی کاری، به درخواست دراکولا، عازم محل سکونت این مرد میشود که در منطقهای دور و ترسناک به نام "بیستریتسا" قرار دارد. طبق تقاضای دراکولا، راوی پس از رسیدن به "بیستریتسا"، یک شب، در هتل "کرون طلایی" اقامت میکند. صاحب این هتل، زن و مردی پیر هستند که در کمال ادب و احترام، با جاناتان رفتار میکنند. اما وقتی راوی، دربارهی دراکولا از آنها سوالاتی میپرسد، از پاسخ دادن به پرسشهای او خودداری مینمایند؛ موضوعی که تعجب جاناتان را برمیانگیزد.
صبح روز بعد، پیش از آنکه مرد قصه به سوی قلعهی نجیبزاده حرکت کند، پیرزن، نزد او میرود و از جاناتان میخواهد که برای چند روز، از رفتن به این مکان، خودداری نماید. زیرا که پنجم مه، یعنی فردا، روز "سنتجرج" میباشد؛ روزی که اهالی شهر معتقدند، تمام شرارتهای جهان به سلطهی کامل بر دنیا دست خواهند یافت.
ولی جاناتان به سخنان و درخواست این زن، هیچ اعتنایی نمیکند. وی، به هنگام سوار شدن بر کالسکه، در مقابل درب هتل، متوجه رفتارها و نگاههای عجیب سایرین نسبت به خود میشود؛ نگاههایی همراه با دلسوزی و ترس که وحشت و حسی غریب را به قلب و روح راوی وارد میسازد. اما، جاناتان، همچنان، از ادامهی سفر خود منصرف نگشته و با عزمی راسخ به سوی دیدار با دراکولا میشتابد؛ تصمیمی خطرناک که او را با ماجراهایی غیرقابل باور و مرگبار روبهرو میسازد.
برشی از متن کتاب دراکولا
خاطرات روزانهی دکتر سوارد
چهارم سپتامبر
بیمار جانورخوار ما همچنان توجهمان را به خود جلب میکند. فقط یکبار سروصدا به پا کرده و آن یکبار هم دیروز در زمانی غیرعادی بود. درست پیش از زنگ ساعت دوازده ظهر بیتاب شد. نگهبان علائم را میشناخت و بلافاصله کمک خواست. خوشبختانه افراد سریع آمدند و بهموقع رسیدند، چون با صدای زنگ ساعت دوازده چنان خشن شد که لازم بود همگی کمک کنند تا بتوانند نگهش دارند، اما حدود پنج دقیقه بعد کمکم آرام و آرامتر شد و عاقبت در نوعی افسردگی فرو رفت و تا حالا نیز در همین وضع باقی مانده. نگهبان میگوید که جیغهایش در اوج تشنج به راستی هراسانگیز بوده؛ وقتی وارد شدم بیکار نماندم و به بیماران دیگری رسیدگی کردم که از او ترسیده بودند. البته کموبیش میتوانم تاثیرش را درک کنم، چون آن صداها خودم را هم منقلب کرد، هر چند تا حدی فاصله داشتم. حالا بعد از زمان شام تیمارستان است و بیمارم همچنان در گوشهای نشسته و به فکر فرو رفته، با ظاهری افسرده، دمغ و ماتمزده که به نظر میرسد بیشتر به چیزی اشاره میکند تا اینکه آن را مستقیم نشان بدهد. درست درکش نمیکنم.
اندکی بعد
تغییری دیگر در رفتار بیمارم. ساعت پنج به او سر زدم و دیدم به ظاهر مثل گذشته شاد و خوشحال است. مگس میگرفت و آنها را میخورد و با گذاشتن علامت ناخن روی لبهی در، بین شیارهای لایی، تعداد شکارهایش را یادداشت میکرد. وقتی مرا دید، نزدیک آمد و بابت رفتار بدش عذرخواهی کرد و بسیار متواضعانه و چابلوسانه خواهش کرد بگذارم به اتاقش برگردد و در ضمن، دفترچهی یادداشتش را به او پس بدهم. فکر کردم بد نباشد خوشحالش کنم؛ بنابراین حالا به اتاقش برگشته و پنجرهاش باز است. شکر چایش را روی لبهی پنجره پهن کرده و کموبیش خرمنی از مگس چیده. الان مگسها را نمیخورد، بلکه آنها را مثل روزهای گذشته در جعبهای میگذارد و در گوشههای اتاق به دنبال عنکبوت میگردد. کوشیدم مجبورش کنم دربارهی چند روز اخیر حرف بزند، چون هر سرنخی برای کشف افکارش کمک بزرگی به من میکند، اما حاضر نبود از جا بلند شود. چند لحظه بسیار غمگین به نظر رسید و گویی بیشتر با خودش حرف بزند تا با من ...
کتاب دراکولا اثر برام استوکر با ترجمهی محمود گودرزی توسط نشر برج به چاپ رسیده است.
- نویسنده: برام استوکر
- مترجم: محمود گودرزی
- انتشارات: برج
نظرات کاربران درباره کتاب دراکولا | برام استوکر؛ نشر برج
دیدگاه کاربران