دربارهی کتاب تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم اثر کری لانزدیل
کتاب "تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم" روایتگر رمانی پیچیده و پرکشش است که مخاطب را تا پایان با خود همراه میسازد.
شخصیت اصلی قصه، "جیمز چارلز دوناتو" نام دارد. او و برادرانش، "توماس" و "فیل"، در خانوادهای ثروتمند پرورش یافتهاند. آنها در شرکت پدریشان، یعنی "دوناتو" فعالیت میکنند. فرزندان خانوادهی سرشناس دوناتو، علیرغم برخورداری از یک روش تربیتی یکسان، ویژگیهای رفتاری و سلایق متفاوتی دارند و فاصلهی زیادی میانشان برقرار است. به عنوان مثال، جیمز به نقاشی علاقهمند میباشد و هیچ میلی به کار کردن در دوناتو، ندارد. در سویی دیگر، فیل، همواره دست به کارهای خلافکارانه میزند و با استفاده از موقعیت خود در شرکت، اقدام به پولشویی مینماید. این مرد هیچ بویی از انسانیت نبرده و همیشه اطرافیانش را مورد آزار قرار میدهد.
"ایملدا"، زنی جوان و زیبا است که نامزد جیمز میباشد. این زن و مرد، عاشقانه به هم عشق میورزند و تصمیم گرفتهاند که در دو ماه آینده، با یکدیگر پیمان زناشویی ببندند. جیمز به ایملدا قول داده است که به زودی از دوناتو استعفا بدهد. سپس به شغل دلخواه خود و همسر آیندهاش، یعنی نقاشی کشیدن بپردازد و زندگی آرام و به دور از دغدغهای را برای او و خودش فراهم سازد.
ماجرا از جایی آغاز میگردد که فیل به ایملدا تعرض میکند؛ این موضوع موجب ناراحتی و عصبانیت شدید جیمز میشود. بنابراین تصمیم میگیرد که نزد فیل رفته و دربارهی این موضوع و دیگر اعمال غیرقانونی و ناپسند برادرش، با او صحبت کند. غافل از اینکه، با اقدام به این کار، مسیر زندگی و سرنوشت و آیندهاش به کلی تغییر خواهد کرد و وارد ماجراهایی غیر قابل باور خواهد شد.
برشی از متن کتاب تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم
فصل چهار
کارلوس
پنج سالونیم قبل
هشتم دسامبر
پوئرتو اسکوندیدو، مکزیک
وقتی تلوتلوخوران به مسیر ماشینروی جلوی خانهام رسیدم هوا تاریک شده بود. چهارمین شب در این هفته بود که با پاترون سر کرده بودم؛ طلای مایع و تنها مرهمی که کمک میکرد ساعتهای تنهایی شبانهام را به سر آورم. آن روز باز هم سر کلاسهایم کثافت زدم، برنامهی نمایش فصل بعد گالری را ترتیب دادم، قرارداد چندین کار سفارشی را نهایی کردم و بعد ماشینم را در گالری گذاشتم و پیاده به لاکانتینا د پریتو، مشروب فروشی سر خیابان گالری، رفتم و روی چهارپایه پشت بار جا خوش کردم. ناتالی اگر خبردار میشد، هیچ خوشش نمیآمد. پسرها مدام از او سوال میکردند که چرا من زیاد به خانه نمیروم.
چون پدرتان بک بمب ساعتی است. به خاطر این.
به طبقهی دوم نگاهی انداختم. پنجرههای اتاق پسرها در نمای سفید گچی مثل دو مربع سیاه بود. به شدت دلم میخواست همه چیز به حالت عادی برگردد. به وقتی که هنوز سروکلهی ایمی پیدا نشده بود.
همانطور که سرم را به سمت پنجره بالا گرفته بودم عقب رفتم و روی لبهی باغچه سکندری خوردم. شانهام محکم به دیوار خشتیای خورد که محدودهی ملکم را مشخص میکرد. درد مثل آتشبازی در عضلهی سر شانهام به رقص آمد. جراحت قدیمیام بود که بیدار شده بود. از درد هیسی کردم و به خشتهای دیوار مشتی زدم. «مییردا.»
باید خودم را جمعوجور میکردم. «ال پرونتو!» اگر نه برای خاطر خودم، لااقل برای خاطر هولیان و مارکوس. پوست چاک خوردهی روی بند انگشتانم را مکیدم و دستم را تکان دادم تا دردم کمتر شود.
توماس شش روز قبل به کالیفرنیا برگشته بود. وقتی توماس با هتل تصفیه حساب کرد ایملدا به من پیامک داد. توماس راست گفته بود، که البته هیچ سنخیتی با شخصیتش نداشت، ولی سر حرفش ماند و دیگر با من تماس نگرفت. ولی ایملدا هر روز تلاش میکرد با من ارتباط برقرار کند. من تماسهایش را مستقیم به صندوق پیام صوتی میفرستادم. عدد دایرهی قرمزی که تعداد پیامهای ورودی را اعلام میکرد در تمام طول هفته زیرزیرکی بزرگ و بزرگتر شده بود.
داشتم با قفل در کلنجار میرفتم که در خودش باز شد. ناتالیا پشت در بود، دست به کمر و اخمالو. یک تاپ سفید و دامن بلند ...
کتاب تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم به قلم کری لانزدیل و ترجمهی سارا نجمآبادی، توسط نشر آموت به چاپ رسیده است.
- آشکار شدن حقایقی دربارهی کسانی که دوستشان داریم
- ادامهی رمان «تمام چیزهایی که نمیگوییم»
- از پرفروشترینهای آمازون و والاستریتژورنال
- نویسنده: کری لانزدیل
- مترجم: سارا نجمآبادی
- انتشارات» آمون
نظرات کاربران درباره کتاب تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم | کری لانزدیل
دیدگاه کاربران