
محصولات مرتبط
کتاب کلارا و خورشید اثر کازوئو ایشی گورو
کتاب کلارا و خورشید به قلم کازوئو ایشی گورو روایتگر سرنوشت یک ربات باهوش و احساساتی است که داستانی جذاب و خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
شخصیت اصلی قصه، "کلارا" نام دارد. او رباتی پیشرفته است که انرژی مورد نیاز خود را، از اشعههای خورشید، تامین میکند. کلارا همراه با تعداد زیادی از رباتهای دیگر، درون یک فروشگاه مخصوص و بزرگ روزگار میگذراند؛ فروشگاهی با مدیریت زنی مهربان که تمامی رباتها را دوست میدارد و طرز رفتار و واکنشهای آنها را کنترل مینماید. در واقع تا زمانی که رباتها به فروش بروند، این مکان، خانهی موقت آنها به شمار میآید. "رزا"، دوست صمیمی کلارا و یکی از رباتهای موجود در فروشگاه قصه میباشد.
داستان از جایی آغاز میگردد که پس از مدتها انتظار، کلارا و رزا، به ویترین فروشگاه، منتقل میشوند؛ محفظهای که توسط شیشه از خیابان جدا میگردد. کلارا و رزا با قرار گرفتن در این مکان، به راحتی به تماشای خیابان، تردد متعدد عابران و اتومبیلها و بهویژه خورشید میپردازند؛ موضوعی که موجب ایجاد شور و انگیزهای وصفناشدنی در تمام وجود کلارا میشود. او با نگاههای تیزبین و دقیق خویش، تمامی رفتارهای عابران را نظاره میکند و با تکیه بر هوش بینظیر خویش، سن آنها را تخمین میزند.
در یکی از همین ایام، دختری چهارده ساله به نام "جوسی"، کلارا را داخل ویترین دیده و با همان نگاه اول، به او علاقهمند میشود. در نتیجه تصمیم میگیرد که ربات قصه را خریداری نموده و باخود به منزلش ببرد؛ تصمیمی که کلارا را با ماجراهایی خواندنی و پرکشش مواجه میسازد.
برشی از کتاب کلارا و خورشید
«حدس زدم که اون گودالهای کوچیک میتونن گمراهت کنن. باید بگم که از اون بالا شبیه حشرههایی شده بودی که بیحواس پشت قاب پنجرهها وزوز میکنن... حرفم بد بود، ببخشین.»
لبخند زدم و گفتم: «خیلی احساس حماقت میکنم.» یکهو ماموریتم یادم آمد و به بالا نگریستم تا جای خورشید را وارسی کنم. بعد دوباره به ریک نگاه کردم و گفتم: «این سفر خیلی مهمه. اما من برآورد اشتباهی داشتم و حالا نمیتونم سروقت به اونجا برسم.»
علفها هنوز بلندتر از آن بودند که بشود انبار آقای مکبین را در دوردست دید. اما ریک که دستش را سایهبان چشمها کرده بود داشت صاف به همان مسیر نگاه میکرد و به نظرم آمد قدش آنقدر بلند است که بتواند انبار را ببیند.
گفتم: «باید زودتر از خونه میاومدم بیرون، بیاعتنا به اینکه موقع برگشتنم چه بلوایی به پا بشه. اما منتظر موندم جوسی خوابش ببره، و گذاشتم ملانیای خانهدار اینطور فکر کنه که واسه انجام ماموریت دیگهای به خونهی ریک میرم. فکر میکردم زمان کافی دارم، اما طرح مزرعهها پیچیدهتر از چیزی بود که فکر میکردم.»
ریک هنوز داشت به سمت انبار آقای مکبین نگاه میکرد. گفت: «همهش میگی که سروقت به اونجا نمیرسی. میخوای دقیقا چه زمانی اونجا باشی؟»
«درست وقتی خورشید به انبار آقای مکبین میرسه، و قبل از اینکه ناپدید بشه و بره بخوابه.»
«ببین، من هیچی از اینا نمیفهمم و خیلی هم ممنونم که به هر دلیلی که داری منو قاطیش نمیکنی. اما اگه بخوای، میبرمت اونجا.»
«نهایت لطفته، اما معتقدم حتی با راهنمایی ریک هم الان دیگه خیلی دیر شده.»
«من راهنماییت نمیکنم. میبرمت! کولت میکنم. هنوز یه مقدار راه مونده که باید بریم ولی اگه عجله کنیم گمونم بتونیم برسیم.»
«واقعا این کارو میکنی؟»
«تو مدام میگی مهمه، برای جوسی مهمه. پس آره دوست دارم کمکت کنم. بیشتر از حد فهم منه ولی خب به این چیزا عادت دارم. حالا اگه قراره بریم باید عجله کنیم.»
ریک چرخید و به حالت چهار دست و پا درآمد. فهمیدم از من میخواهد سوار پشتش شوم، من هم فورا سوار شدم و دست و پاهایم را دور کمرش انداختم و او شروع به حرکت کرد.
کتاب کلارا و خورشید اثر کازوئو ایشی گورو با ترجمهی شیوا مقانلو توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
- نویسنده: کازوئو ایشی گورو
- مترجم: شیوا مقانلو
- انتشارات: نیماژ
مشخصات
- نویسنده کازوئو ایشی گورو
- مترجم شیوا مقانلو
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 2
- سال انتشار 1400
- تعداد صفحه 327
- انتشارات نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب کلارا و خورشید | کازوئو ایشی گورو
دیدگاه کاربران