دربارهی کتاب پای طاووس و چشم کلاغ
کتاب "پای طاووس و چشم کلاغ" مجموعهای از بیست داستان کوتاه را دربرمیگیرد و روایتهایی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
تمامی قصههای موجود در پای طاووس و چشم کلاغ، به خط زیبای نستعلیق تحریری چاپ شده است. طبق اظهارات شخصی آقای "رسول رسولی"، نویسندهی کتاب، برخی از اسامی و رویدادهای ذکر شده در این اثر واقعی هستند؛ رویدادهایی که پارهای از مسائل جزئی اما در عین حال تاثیرگذار در زندگی را روایت میکنند.
به عنوان مثال، در داستان "سید دانیال"، راوی قصه، از خاطرات فراموش ناشدنی خویش در سالهای بسیار دور سخن میگوید؛ در این برههی زمانی، او پسری کوچک و پنج ساله است که در کنار پدر و مادر خود، زندگی میکند. محل سکونت او و خانوادهاش، روستایی کوچک و دورافتاده میباشد؛ روستایی با اهالی خوش قلب و مهربان.
اصل ماجرای داستان پس از تصمیم مهم و سرنوشتساز والدین راوی شکل میگیرد؛ تصمیمی برای مهاجرت همیشگی کلیهی اعضای خانواده از روستا به شهر تهران. بنابراین خیلی زود، تدارکات لازم صورت گرفته و پسران بزرگتر، پیش از پدر و مادر و همچنین راوی، به سوی تهران رهسپار میشوند.
با فاصلهای چند روزه نیز، مابقی اعضا، همراه با مقداری اثاث، سوار بر وانت، به راه میافتند. در ابتدای سفر، پدر از راننده میخواهد که در طول مسیر، برای زیارت امامزادهای بین راهی، دقایقی توقف نماید. راننده نیز درخواست مرد را میپذیرد. با پذیرش این تقاضا و شرفیابی آنها به امامزادهی مورد نظر، راوی با اتفاقی به یادماندنی و زیبا روبهرو میشود؛ اتفاقی که پس از گذشت سی سال نیز، همچنان در یاد و خاطر او زنده مانده است.
برشی از متن کتاب پای طاووس و چشم کلاغ
گروه سرود
کلاس پنجم ابتدایی بودیم. آقای میرزایی معاون پرورشی مدرسه اومد کلاس و گفت: بچهها، امروز زنگ تفریح تست سرود میگیرم، هر کی میخواد تو گروه سرود مدرسه عضو بشه زنگ تفریح بیاد تو نمازخونه تست بده. من و چندتا از بچههای کلاس رفتیم برای تست دادن. وقتی وارد نمازخونه شدیم پنجاه شصت نفر دیگه رو هم اونجا دیدیم. دو نفر از اون بچهها خیلی جلب توجه میکردن، چون شباهت زیادی به هم داشتن. اونها دوقلوهایی به نامهای مهران و مهرداد بودن که میگفتن خواهرزادههای آقای میرزایی هستن.
بچههای آروم و سر به زیر که کاری به کار کسی نداشتن. آقای میرزایی بعد از اینکه از همه تست گرفت، گفت: بچهها، اسامی قبول شدهها رو فردا اعلام میکنم. فردای اون روز عدهی زیادی از بچهها پای تابلو اعلانات جمع شده بودن، خیلی هیجانانگیز بود. اسم بیست نفر از بچهها رو نوشته بودن.
از کلاس ما، من و امیر آزاد برای گروه سرود انتخاب شده بودیم. ضمنا اسم خواهرزادههای آقای میرزایی یعنی مهران و مهرداد هم نوشته شده بود. تمرینهای گروه آغاز شد و همهی بیست نفر به صورت منظم در تمرینات شرکت میکردیم. گروه خیلی خوبی بودیم و تقریبا عضو ضعیفتر گروه نداشتیم. دو روز قبل از مسابقات منطقهای آقای میرزائی در حضور همه گفت: بچهها اداره اعلام کرده فقط هیجده نفر رو ببریم. من روز اعزام گروه، دو نفر رو باید حذف کنم. آمادگی داشته باشید.
پچپچها شروع شد. اکثر بچهها اعتقاد داشتن، دو نفری که حذف میشن یقینا مهران و مهرداد نخواهند بود. این بحثها تا روز مسابقات ادامه داشت. اون روز همگی تو نمازخونه جمع شده بودیم و ترس از حذف شدن داشتیم ولی از مهران و مهرداد خبری نبود. آقای میرزایی وارد شد و در حالی که کمی ناراحت به نظر میرسید، گفت: بچهها متاسفانه خواهرزادههام جفتشون هم مریض شدن و امروز نمیتونن بیان مسابقات. وای، با اینکه از ته دل خوشحال بودیم ولی سعی میکردیم این شادی و شعف رو پیش آقای میرزایی نشون ندیم. اون روز رفتیم مسابقات و اتفاقا اجرای خوبی داشتیم. رتبهی اول منطقه رو به دست آوردیم و با جایزه برگشتیم مدرسه. شب که شد خوابم نمیبرد. نه بخاطر جایزه و رتبهی اول...
کتاب پای طاووس و چشم کلاغ اثر رسول رسولی توسط انتشارات نوربخش به چاپ رسیده است.
فهرست
مقدمه
کفشهای سفید
سید دانیال
گروه سرود
حاج ابراهیم
دوستم ذبیح
دو جوان
نماز صبح پدر
خدا علی را دوست داشت
ترک تحصیل
چشمان احمدرضا
دوچرخه
برنده هفت جایزه
من و کوچه و تابستون
آدم برفی
روز فینال
پای برهنه
درس دینی و بازیکنای برزیل
تنهایی
یک بستنی و نیم ساعت خنده
حلیمهخانم
- مجموعه داستانهای کوتاه
- نویسنده: رسول رسولی
- انتشارات: نوربخش
نظرات کاربران درباره کتاب پای طاووس و چشم کلاغ | رسول رسولی
دیدگاه کاربران