
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب آسفالتیها
کتاب آسفالتیها رمانی دربارهی شرح زندگی غمانگیز تعدادی نوجوان آسیبپذیر خیابانی میباشد و حکایت خواندنی از آنها را برای مخاطب روایت میکند. شخصیت اصلی داستان، "شایدی" دختری 16 ساله است که توسط مادرش از خانه بیرون رانده شده و هم اکنون در کنار شش نوجوان بیخانمان دیگر به نامهای "تومورور"، "خرمگس"، "رنگین کمان"، "جواهر"، "اوجی" و "اشکی" روزگار سخت و طاقت فرسایی را پشت سر میگذارد.
در واقع وی فرزند نامشروعی میباشد که از زنی معتاد، با شخصیتی بیثبات و بیمسئولیت، دیده به جهان گشوده. "شایدی" که قصهی زندگی خود و دوستانش را برای مخاطب روایت می کند، به بیماری پیسی مبتلا بوده و از همان دوران کودکی، زندگی پر از تشویش و فقری را تجربه نموده و با بی پولی و بی محبتی بزرگ شده است.
او همراه با نوجوانان مذکور گروهی به نام "آسفالتیها" را تشکیل داده و از روش های مختلفی هم چون دزدی، گدایی و غیره، هزینهی خوراک و پوشاک خود را تامین کرده و در خیابان زندگی می کند. در ادامه، نویسنده با بهره گیری از بیانی ساده و روان، به تشریح ماجراهای خواندنی و مهیج از شخصیت های داستان پرداخته و خواننده را با خود همراه میکند.
بخشی از کتاب آسفالتیها
یکی از شب های کم ترافیک نیویورک بود. مردم هم به سلولهای چهار دیواری شان که به آنها خانه می گفتند، برگشته بودند. خرمگس به این مردمان می گفت «اسیران سیستم». در این ساعتها کسی توی خیابان نمی گشت جز توزیع کننده های روزنامه و چند تاکسی که لاستیک های شان روی آسفالت سیاه و خیس قیژ قیژ می خورد. آن بیرون، ما که توی سلول نبودیم آزاد بودیم هر جا دلمان خواست برویم.
خرمگس گفت: «فکر کنم پاسبانها امشب مرخصیاند.» مه موهای بافتهی نمدیاش را بیش تر به هم چسباند. با هر نفس ابری از دهانش بیرون می آمد.
تومورو زیر لب گفت: «بقیهی عالم هم همین طور.» کاپشن چهل تکهی کوتاه نارنجی و دامنی تنگ پوشیده بود و چکمههایی سیاه به پا داشت. موهای کوتاه قرمز رنگ شدهاش مثل کلاه به پیشانیاش چسبیده بود. پیرسینگهای گوش و بینی و ابرویش زیر نور چراغ های خیابان برق می زدند. دور گردنش حلقه ای از سیم خاردار خال کوبی شده بود.
از لیوانی مقوایی قهوه ای سرد را هورت کشیدم. شب ها قهوه می خوردیم تا بیدار بمانیم. این که آدم روزها بخوابد مطمئن تر بود.
زن و مردی از سر پیچ پیدای شان شد، بارانی پوشیده بودند و چتری قرمز دست شان بود. ما را که دیدند، قدم های شان آهسته تر شد. زن به مرد نزدیک تر شد و چیزی در گوشش گفت. لابد خواست برگردند و از مسیر دیگری بروند. اما مرد سرش را تکان داد. آنها با قدمهایی سفت و سخت در میان مه به سمت ما آمدند.
وقتی به ما رسیدند، زن دماغش را گرفت، انگار بوی بدی می آمد.
خرمگس پرسید: نشب خوبی داشتید؟» لحنش تهدید آمیز بود.
آن دو ایستادند. مرد جواب داد: «آره، خوب بود.»
خرمگس پرسید: «حتما فردا هم نباید سر کار بروید، درست است؟ می توانید بخوابید.»
- دقیقا.
خرمگس ادامه داد: «و بعد دوباره همان زندگی روزمره ی یک نواخت.»
مرد جواب داد: «بله همین طور است.»
تومور زیر لب و با لحنی غیر دوستانه گفت: «سال نو مبارک»
مرد گفت: «سال نوی شما هم مبارک.» بعد با عجله به راه شان ادامه دادند. زن مدام بر می گشت و پشت سر را نگاه می کرد تا از سر پیچ بعدی گذشتند.
خرمگس گفت: «روباتها. همهی آنها آدم های ماشینی هستند و همیشه به فکر قوانیناند. تا دم مرگ هم کار می کنند. آن وقت یک عده روبات نو جای شان را می گیرند.»
تومور گفت: «نگاه کنید.» او سرش را برگردانده بود و به پایین خیابان نگاه می کرد. مردی تلو تلو می خورد و به سمت ما می آمد. سر شانهی کتش کاملا خیس بود. یقهی پیراهن سفیدش باز و کراواتی آبی و قرمز رنگ جلوی ان آویزان بود. صورتی اصلاح شده داشت و موهای خیسش به سرش چسبیده بود...
کتاب آسفالتیها اثر تاد استراسر با ترجمهی ناصر زاهدی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
- نویسنده: تاد استراسر
- مترجم: ناصر زاهدی
- انتشارات: افق
مشخصات
- نویسنده تاد استراسر
- مترجم ناصر زاهدی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1395
- تعداد صفحه 191
- انتشارات افق
نظرات کاربران درباره کتاب آسفالتیها | تاد استراسر
دیدگاه کاربران