کتاب رامپ
کتاب "رامپ" روایتگر داستانی تخیلی و پرهیجان میباشد که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "رامپ" نام دارد. او پسری دوازده ساله با قدی بسیار کوتاه میباشد؛ مشخصهی ظاهری بارزی که او را از سایر همسنوسالانش متمایز میکند. رامپ مادرش را سالها پیش، و در دوران نوزادی خود، به دلیل بیماری از دست داده؛ او، پس از مرگ مادرش، در کنار مادربزرگ خود پرورش یافته و حالا به پسری نوجوان مبدل گشته است.
محل زندگی رامپ، روستایی کوچک و افسانهای میباشد؛ روستایی که اهالی آن را، انسانهای عادی، کوتولهها، پریان کوچک و انواع و اقسام موجودات جادویی تشکیل میدهد. اهالی این سرزمین، دارای اعتقادات و باورهایی سنتی و خاصی هستند؛ به عقیدهی آنها، نام هر شخص، تعیین کنندهی سرنوشت و آیندهی اوست. از آنجایی که اسم پسر قصه، از واژهی مناسبی گرفته نشده، همه او را مورد تمسخر قرار میدهند. آنها باور دارند که رامپ از تقدیر خوبی بهرهمند نخواهد گشت. موضوعی که همواره موجب رنجش خاطر رامپ میشود و او را نسبت به زندگی خسته و ناامید میسازد.
روستای قصه، تحت حکومت شاه "بارتولومیو آرشیبالد رجینالد فایف" قرار دارد. پادشاهی خودخواه که مردم را موظف به کشف طلا در کوهها نموده است؛ شیئی گرانبها که در مقابلش جیرهی غذایی دریافت خواهند کرد. رامپ نیز همچون سایر اهالی روستا، همواره در جستجوی طلا میباشد. اما معمولا در این کار، موفق نمیشود تا اینکه، درگیر ماجراهایی پرکشش و غیر قابل پیشبینی شده و مسیر زندگیاش به کلی تغییر مییابد.
برشی از کتاب رامپ
جادوگر جنگل
درست بیرون جنگل کوتولهای را از پایش گرفتم. با هر دو دستم سروته در هوا نگهش داشتم. غرولندی کرد و دستهای زبرش را محکم سمت من تکان تکان داد ولی تا به او گفتم که پیغامی دارم که باید به کسی برساند، دست زد، لبخند روی لبش نشست و دندانهای ریز زردرنگش نمایان شدند. کوتوله را زمین گذاشتم و پیغام را برایش گفتم.
برای قرمزی:
میدونم از دستم عصبانی هستی و وقتی این پیغام رو بگیری، عصبانیتر هم میشی ولی من میخوام برم و جادوگر جنگل رو ببینم.
اگه برنگشتم، لطفا از میلک و ناثینگ مرقبت کن.
رامپ
«حالا پیغام من رو تکرار کن و بعد ساکت باش. فقط قرمزی باید این پیغام رو بشنوه.»
کوتوله پیغام من را با صدای بم و دورگهاش تکرار کرد و بعد سریع زد به چاک و آوازخوان رفت که پیغام را برساند. «پیغام واسه قرمزی دارم! پیغام واسه قرمزی دارم!» مدام این را تکرار میکرد.
بیرون جنگل ایستادم. جنگل آنقدر تاریک بود که معلوم نبود روز است یا شب. خبری هم از گرمای بهاری نبود. هنوز پوشش نازکی از برف روی زمین نشسته بود و جنگل سکوتی غیرطبیعی داشت. این سکوت جنگل اصلا آرامشبخش نبود و بیشتر ترسناک بود. قلبم به قدری تند میزد که میتوانستم تپشش را در گلو و گوشهایم هم حس کنم.
دنبال مسیری گشتم که قبلا قرمزی به من نشان داده بود. همان روزی که رفتیم و عسل خوردیم. در آن راه احساس امنیت بیشتری داشتم ولی انگار غیبش زده بود. شاید زیر برفها دفن شده بود. شاید هم جادوگر نمیخواست کسی پیدایش کند.
کمکم به این نتیجه رسیدم که آمدنم به آنجا فکر احمقانهای بود.
اما همان لحظهای که خواستم برگردم، شاخهای شکست و قرمزی ظاهر شد. گونهها و نوک دماغش از سرما قرمز شده و آنقدر دویده بود که نفسنفس میزد.
قرمزی پرسید: «منظورت چیه که میگی میخوای بری جادوگر جنگل رو ببینی؟»
گفتم: «مجبورم.»
«رامپ، جادوگرها توی این مسائل هیچ کمکی نمیکنن. نه واسه اینکه نمیتونن. چون خوششون نمیآمد و حتی اگه خوششون بیاد، بعضی موقعها دردسر بیشتری میتراشن.»
چانهام به لرزش افتاد. «اوپال بهخاطر من توی دردسر افتاده.»
«اوپال رو بردن چون باباش یه خوک دندون گرده!...
کتاب رامپ اثر لیسل شرتلیف با ترجمهی حورا نقیزاده توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
فهرست
سمت هر چه باشد، سرنوشتت هم همان است
چرخهای نخریسی و شور و شوق پریها
آسیابان دندانگرد و دخترش
قرمزی و مادربزرگش
از گلولهی پشم به موش، از موش به موشها
طلا! طلا! طلا!
طلا یعنی غذا
طلا یعنی اسرار
طلا را یافتیم، گنج را باختیم
معاملهی ناعادلانه
شاه بارف
دروغ آسیابان
جادوگر جنگل
رامپ به نجات اوپال میرود
کاه، کاه، کاه
معاملهای که گران تمام شد
قصههای بی پایان مارتا
در جستوجوی استیلتسکین
غولها، جادوگران و سیبهای سمی
غولها بو میکشند، ولی بو هم میدهند
یاندر
جادوگران پشم
دیوانهشدن
خواستن هیچ هم توانستن نیست
هشدارهای قرمزی
ندای سرنوشت
آسیابان و بازرگان
چنگزنی به کاه
بازی حدسوگمان برای پیدا کردن اسمها
استیلتسکین
افسون روز سوم
از چیزهای کوچک
فصل آخر: سرنوشتت هر چه باشد، اسمت هم همان است
یادداشت نویسنده
سپاسگزاری
- نویسنده: لیسل شرتلیف
- مترجم: حورا نقیزاده
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب رامپ | انتشارات پرتقال
دیدگاه کاربران