دربارهی کتاب جک
کتاب "جک"، داستانی خیالی و جذاب میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "جک" نام دارد. او پسری دوازده ساله و بازیگوش است که در کنار والدین خود و تنها خواهر کوچکترش، "آنابلا"، در خانهای محقر زندگی میکند؛ خانهای که در روستایی کوچک قرار دارد. پدر او، کشاورز است و از طریق کاشت و برداشت گندم، درآمد خانوادهاش را تامین مینماید. جک نیز، علیرغم میل خویش، به ناچار، پدرش را در انجام امور کشاورزی یاری میرساند.
پسر قصه، همواره آرزو دارد که با غولها بجنگد و ثروت فراوانی را بدست بیاورد؛ آرزویی که از حکایتهای نقل شدهی پدر، دربارهی یکی از اجدادش سرچشمه میگیرد. جدی قدرتمند و پولدار که همنام با جک بوده است؛ بنا بر اظهارات پدر، این مرد با غولهای زیادی جنگیده و پس از شکست آنها، پول و طلای فراوانی را به دست آورده است. این حکایت همیشه، تمام فکر و ذهن جک را به خود اختصاص میدهد.
ماجرای داستان از جایی آغاز میشود که همهی کلمهای مزرعهی خانم "لتی نتل"، همسایهی خانهی جک، ناپدید میگردد؛ تمامی اهالی روستا دور هم جمع شده و برای کشف علت این موضوع، با یکدیگر مشورت میکنند. در همین هنگام، مردی به نام "جابر"، ادعا مینماید که غولها، کلمهای خانم لتی را دزدیده و با خود به آسمانها بردهاند؛ ادعایی که تنها جک آن را میپذیرد و باقی اهالی، آن را مورد تمسخر قرار میدهند. این رویداد، آغازگر ماجراهایی پیدرپی و مشابه است که جک و روستاییان را با دردسرهای بزرگی روبهرو میکند.
برشی از کتاب جک
بیشک آنقدر ریزریزمان میکند که اندازهی لقمهی دهانش شویم. خیر، ما آنقدر کوچکیم که تنها یکی از حفرههای دندان کرمخوردهاش را پر میکنیم!
جک غولکش
ملکه اوپال
لحظهای را به ناسزاگویی به داستانهای پدربزرگ جک و کمبود جزئیات دقیقش اختصاص دادم. الان جلوی بچه غولی حاضر بودم و اصلا نفسم درنمیآمد، چه برسد که بخواهم انگشتها، دماغ یا سرش را قطع کنم. تازه چه جور هیولایی میتواند انگشتهای یک بچه را قطع کند؟
ولی انگار بچه با تکهتکه کردن ما مشکلی نداشت. ما را به سمت دهانش برد که بوی صابون و شیر ترشیده میداد. آنابلا جیغ کشید، همین باعث ترس بچه شد و زد زیر گریه.
صدای زنی آمد. «آرشی؟ چی تو دستت داری؟ پری؟! نه، آرشی، نه! همین الان اونها رو بده دست مامان!» ملکه ما را از چنگ بچه بیرون کشید و سر و ته از پاهایمان جلوی صورتش گرفت. ملکه اوپال.
ملکه گفت: «آهان! شماها که پری نیستین، هان؟ حتما الفین.» ما را به صورتش نزدیکتر کرد، فقط میتوانستم تصویر برعکسشدهی خودم را در سیاهی تخم چشمش ببینم. «هیچوقت اینقدر از نزدیک الفها رو ندیده بودم. گاز هم میگیرین؟»
آنابلا گفت: «نه، اعلیحضرت.» به لکنت افتادم. قبلا هیچوقت یک مقام سلطنتی را صدا نزده بودم. «ما نیومدهایم اینجا که چیزی بدزدیم و قطعا هم نمیخوایم بچهغول بدزدیم.»
همه سرمان را به نشانهی نفی تکان دادیم. «فقط میخوایم چیزی رو که ازمون دزدیدن، پس بگیریم.»
ملکه ما را روی میز آرایشش گذاشت. «چی رو ازتون دزدیدهان؟»
آنابلا گفت: «بابا جونمون رو.»
ملکه که انگار خیلی تعجب کرده بود، گفت: «بابا جونتون رو! خب، کارتون خیلی ارزشمنده. اگه غولها بابای من رو میبردن، حتی برای یک لحظه هم دنبالش نمیگشتم. تازه، جشن هم میگرفتم!»
آنابلا از وحشت به نفس نفس افتاد. من ابروهایم را بالا بردم و حتی تام کمی شوکه شد.
ملکه گفت: «وای، الان پیش خودتون میگین ملکه چقدر بدجنسه که همچین حرفی رو میزنه! ولی اگه بابای خودتون هم نفرینتون میکرد، بهتون دروغ میگفت و طوری بهتون دستور میداد که انگار سگ پادوی اون هستین، شما هم ازش متنفر میشدین.»
آنابلا گفت: «باباتون شما رو نفرین کرده؟» خوب میدانستم که آنابلا دارد به شاهزاده خانمهای قصههای باباجان فکر میکند...
کتاب جک اثر لیسل شرتلف با ترجمهی حورا نقیزاده توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
فهرست
یکخرده خاک
گرومپ، پرومپ، گرووومپ!
عالیجناب بلوبریز
گاوی به ارزش یک مشت لوبیا
از سایهی سبز به آسمان آبی
دنیای غولها
موش و گربه و غول
مامان مارتا و تام بندانگشتی
منجنیق قاشقی و حوضچهی پودینگ
فی، فای، فو، فوم!
غول ترسو، برونو
پینهدوز، پینهدوز، یالا کفشم را بدوز
فرار با کفش
آتشپاره
نهر باتلاقی
جیرجیر کردن و گاز گرفتن
سفیران شاه بارف
داستانهای دنبالهدار
ملکه اوپال
دربار طلایی
پیش به سوی شومینه
زلزلهی تخممرغی و کمبود مواد غذایی
چیز پنهانی
نقشهی فرار دانهای
دزدیدن گنجینه
جک در مقابل شاه بارف
رشد رو به بالا و رشد رو به پایین
فصل آخر: باشکوه
سخن نویسنده
سپاسگزاری
دربارهی نویسنده
- نویسنده: لیسل شرتلیف
- مترجم: حورا نقیزاده
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب جک پرتقال
دیدگاه کاربران