درباره کتاب دیوانهوار
کتاب "دیوانهوار" رمانی جذاب و خواندنی با وقایعی غیرقابل پیشبینی است. محتوای داستان به گونه ای است که مخاطب آن نوجوانان، بزرگسالان و به طور کلی خانواده ها می باشند. این داستان، روایتگر زندگی خانوادهای مدرن و اجتماعی ست که در آن پدر و مادر هر دو شاغل هستند و تمامی مسئولیتها و وظایف سنگین خانواده بر عهده ی فرزند بزرگتر به نام "آیدا"است که کلیه ی امور مربوط به خانه و خواهر و برادر کوچکترش را بر دوش میکشد.
والدین او چنان در مسائل کاری و روزمره شان غرق شده اند که هیچ زمان و توجهی را برای فرزندان قائل نمیشوند؛ طی سانحه ای ناگوار پسر کوچک خانواده جانش را از دست میدهد و همین موضوع نقطه ی عطفی برای آغاز ماجراهایی جدید در زندگی آنها میشود و آن را دستخوش تغییرات بزرگ و اتفاقاتی تلخ و هیجان انگیز میکند.
در طول متن می بینید که "آیدا" و پدرش، دو راوی داستان هستند که از احساسات و پیشامدهای رخ داده با زبانی ساده سخن گفته اند و همین شیوایی بیان آنها عامل برقراری ارتباطی نزدیک با مخاطب میشود؛ در واقع نویسنده زندگی مدرن و سنتی را در تقابل با یکدیگر دانسته و مشکلاتی که از نظر او از مدرنیته شدن ناشی میشود را مورد بحث و انتقاد قرار داده است و ماجراهایی را خلق میکند که موجب جذب خواننده به محتوای روایت کتاب میشود.
برشی از متن کتاب دیوانهوار
گوشی را روی تخت ول کردم و مدتی هاجوواج ماندم. ماتم برده بود. حالا واقعا باید چه کار کنم. اگر یک روزی خانهتان مثل یک استخر کم آب شود، بدانید که این همان آپارتمان ماست. به خدا این آب فقط یک قایق کم داشت. تقریبا تا مچ پا میشد. دویدم توی حال.
وای... وای... همه جا را آب برداشته بود. آن سوی هال صدای شر شر آب بود که از توی آشپزخانه میآمد. آب از شیر اهرمی آشپزخانه مثل چی میپاشید توی ظرفشویی و از لابهلای ظرفهای نشسته میریخت پایین. پریدم طرف شیر آب. اپن را گذراندم و با تمام قدرت آن را بستم.
-حالا بچهها کجا هستند؟! حالا با این همه آب چه کار کنم؟ چشمم افتاد به مهسا. دختر خوش خواب، روی مبل، روی شکم خوابیده بود. موهای بلندش از مبل آویزان بود، اما از آیدین کوچولو، این فینگیلی خرابکار هیچ خبری نبود که نبود.
با خودم میگفتم لابد مثل دفعهی قبل که گند بالا آورده بود، توی کابینت یا یک جایی قایم شده این یک وجب بچه. به قول دایی محسن، جنگی تلفن زدم به مادر: « مامان! مامان! کجایی؟» -چی شده دختر! چه خبرته؟ -آب! آب! تمام آپارتمان را برداشته. مامان گفت: «آیدا خانم من الان توی مترو هستم. تلفن الان قطع میشود. خودت یه کاریش بکن. از همسایهها...»
-آخه... تلفن قطع شده بود. به خدا که به این میگویمد مادر نمونه. از وقتی موبایل خریده بود، هوای موبایل و کامپیوترش رو بیشتر از بچههاش داشت. اقل کم روزی نیم ساعت با موبایلش ور میرفت یا دکمههای کامپیوترش را ناز و نوازش میکرد، اما به بچهاش که میرسید، میان دریای آب هم، ول میکرد و میرفت پی کارش. جیغ... جیغ... جیغ... دلم میخواست از ته دل جیغ بزنم، اما حالا وقتش نبود.
نظرات کاربران درباره کتاب دیوانه وار
دیدگاه کاربران