loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب سکوت قبر - آرنالدور ایندیرداسون

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب سکوت قبر اثر آرنالدور ایندیرداسون و ترجمه ی زهرا زارعی در نشر قطره به چاپ رسیده است.

کتاب سکوت قبر رمانی رمزآلود و هیجان انگیز است که ذهن خوانندگان را با خود همراه کرده و آن ها را با کشف رازها و جریان های پیش روی داستان شگفت زده می کند. شخصیت اصلی داستان " کارآگاه ارلندور" وظیفه ی حل معمای قتل هایی که اتفاق افتاده را برعهده دارد؛ تمام ماجرا از جشن تولد توتی آغاز می شود؛ برادر یکی از پسر بچه هایی که از میهمانان جشن بود، برای برگرداندن برادرش به خانه تا  به پایان رسیدن مهمانی بر روی مبلی در خانه ی میزبان به انتظار نشسته بود. در همین حال بود که توجه اش به خواهر یک ساله ی توتی که بر روی زمین مشغول جویدن شی عجیبی بود، جلب می شود. وقتی با دقت به آن نگاه می کند متوجه موضوع غیر قابل تصوری می شود! بله! اشتباه نمی کند، تکه ای از استخوان دنده ی یک انسان است! بلافاصله مساله را با مادر دخترک در جریان می گذارد. مادر توتی که کاملا وحشت کرده است، به منظور یافتن سرنخی از معمای استخوان، از توتی که آن را پیدا کرده بود، محل کشف استخوان را جویا می شود و از او می خواهد که آن ها را به آن جا ببرد. پسربچه که در تصورات خود، آن استخوان را فقط یک تکه سنگ جالب و سبک می پنداشت و به همین دلیل آن را نزد خود نگه داشته بود، خیلی فوری محل یافتن استخوان را که یک ساختمان نیمه کاره بود به آن ها نشان می دهد؛ و همین اتفاق موجب کشف استخوان های دیگری در آن مکان شده و نقطه ی آغازی برای انجام تحقیقات توسط کاراگاه ارلندور و تیم جست وجویش می شود. و در  ادامه ی داستان به حل معمای قتل های صورت گرفته و پرده برداری از آن ها می پردازد.


برشی از متن کتاب


مرد شی را از دست دختر بچه گرفت و بررسی اش کرد. دختر با سردرگمی نگاهش می کرد، بعد به خاطر از دست دادن شیء با ارزشش بنا کرد به جیغ زدن. خیلی طول نکشید تا مرد فهمید که این شیء ده سانتی متری چیزی نیست جز استخوان دنده ی انسان. فرسوده شده بود و از سفیدی افتاده و آن قدر شکستگی داشت که دیگر لبه هایش تیز نبود و داخل شکستگی لکه های قهوه ای چرک مانندی دیده می شد. حدس زد مربوط به جلوی دنده باشد و کاملا فرسوده به نظر می رسید. مادر صدای گریه ی دخترش را شنید، به اتاق نشیمن نگاه کرد و او را دید که کنار غریبه ایستاده است. ذرت ها را پایین گذاشت و به سمت دخترش رفت، بغلش کرد و به مرد که بی اعتنا نشسته بود نگاهی انداخت. مادر که تلاش می کرد دخترش را آرام کند گفت: «چی شده؟» صدایش را بلندتر کرد تا بتواند پسران پر سرو صدا را نیز آرام کند. مرد سر بلند کرد، آرام ایستاد و استخوان را دست مادر داد. پرسید: «از کجا آوردیدش؟» -چی؟ -استخون رومی گم.این رو از کجا آوردید؟ -استخون؟ دختر بچه تا استخوان را دوباره دید آرام شد و از بغل مادرش پایین آمد و آن را قاپید و با دقت نگاهش کرد، آببیشتری از دهان بازمانده اش ریخت. مرد گفت: «فکر می کنم استخوانه.» دختر بچه آن را در دهان گذاشت و دوباره آرام شد. -همین چیزی که این بچه داره می جودش. فکر کنم استخوان آدم باشه. مادر به دخترش که با ملچ ملوچ استخوان را می جوید نگاهی انداخت. -قبلا ندیده مش. منظورتون چیه؟ استخوان انسان؟ -فکر می کنم استخون دنده باشه. من دانشجوی پزشکی ام. سال پنجم. -آشغال! شما این رو با خودتون آورده اید؟ -من؟ نه. خودتون می دونید از کجا اومده؟ مادر به بچه اش نگاه کرد و استخوان را یکهو از دهانش بیرون کشید و پرتش کرد کف زمین. بار دیگر دختر بچه بنای گریه گذاشت. مرد استخوان را برداشت تا با دقت بیش تری بررسی اش کند. زن گفت: « برادرتون ممکنه بدونه...» مرد مادر را دید که به طور ناشیانه ای پشت سرش را نگاه می کرد. زن نگاهی به دخترش انداخت و بعد به استخوان، دست آخر هم از پنجره ی اتاق نشیمن به خانه های نیمه کاره در اطراف، سپس برگشت سمت استخوان و غریبه و در نهایت سمت پسرش که سرگرم دویدن بود. صدایش زد: « توتی!» پسر توجهی نکرد. زن پرید سمت بچه ها، با هزار زحمت پسرش را از بین آن ها جدا کرد و او را کشاند روبه روی دانشجوی پزشکی. مرد استخوان را دست پسر داد و از او پرسید: « این مال توئه؟» توتی گفت: « پیداش کردم.» نمی خواست یک لحظه ازجشن تولدش را از دست بدهد. مادرش پرسید: « از کجا؟» و دختر بچه را زمین گذاشت، دختر به مادرش نگاه می کرد و مردد بود دوباره بنای گریه بگذارد یا نه. پسر گفت: « بیرون. سنگ جالبیه. شسته مش.» نفس نفس می زد و عرق از سرو رویش سرازیر بود. مادرش پرسید: « دقیقا کجا؟ کی؟ اون جا چی کار می کردی؟» پسر به مادرش نگاه کرد. نمی دانست چه کار اشتباهی کرده است، نگاه مادرش خبر از مشکلی جدی می داد ولی نمی دانست چیست. -فکر کنم دیروز بود. تو اون ساختمون آخر جاده. مگه چی شده؟ مادرش و غریبه به چشمان هم زل زدند. مادر پرسید: « می تونی جایی رو که پیداش کردی دقیق بهم نشون بدی؟» -الان؟ آخه تولدمه. -می دونم. بهمون نشون بده. بچه را بغل کرد و پسر را کشاند بیرون اتاق، به سمت در جلویی. مرد هم پشت سرشان راه افتاد...

(ادبیات پلیسی 13) - (برندۀ جایزۀ بهترین رمان جنایی 2005 انجمن نویسندگان انگلستان) نویسنده: آرنالدور ایندیرداسون مترجم: زهرا زارعی ناشر: قطره

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • تعداد صفحه 298
  • انتشارات قطره
  • شابک : 9786001199950


نظرات کاربران درباره کتاب سکوت قبر - آرنالدور ایندیرداسون


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سکوت قبر - آرنالدور ایندیرداسون" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل