درباره کتاب ابر تندر
کتاب "ابر تندر" داستانی خیالی و هیجانانگیز میباشد که برای مخاطب نوجوان تالیف شده است.
روئن دامیش، تمایل و علاقهی زیادی به فعالیت در گروه داس دارد. اما در همان دورهی کارآموزی، از ردهی داسها اخراج میشود. وی همواره، در طی دوران آموزش، شاهد رفتارها و اقدامات ظالمانه و فاسدانهی مقامات بلندپایهی داسها بوده است.
روئن، پس از اخراج شدن از گروه خود، تصمیم میگیرد که به تنهایی به جنگ و مبارزه با داسهای ریاکار و ظالم بپردازد و فساد را در جامعه ازبین ببرد. وی لباس مشکیای برتن کرده و خود را "داس لوسیفر" مینامند. او در طی تحقق اهداف والای خویش، بسیاری از داسها را به قتل رسانده و سپس اجساد آنها را میسوزاند و به خاکستر تبدیل میکند. هدف او از این کار، جلوگیری از امکان احیای مجدد داسهای فاسد است.
داستان از جایی آغاز میگردد که روئن بر خلاف روال همیشگی، پس از رویارویی با "یوهانس برامز" -یکی از داسهای ظالم- از کشتن او صرف نظر میکند. در مقابل به یوهانس فرصت مجددی داده و از این مرد میخواهد که رفتارش را اصلاح نماید.
"داسشهر"، نام شهری عجیب و متفاوت است که شهروندان مختلفی در آن زندگی میکنند. "شهروندانی عادی" و افرادی تحت عنوان "داسها"، "نابابها" و "آواییان". در این شهر هیچ انسانی به طور طبیعی نمیمیرد. بلکه این کار توسط ماموران گروه داس انجام میشود. داسها جهت کنترل جمعیت، وظیفه دارند که روزانه، جان شمار مشخصی از افراد را بگیرند. عملی که در اصطلاح به آن "خوشهچینی" میگویند.
ویژگیهای شهروندان عادی و نابابها از عنوانشان کاملا پیداست. آواییان نیز، دستهای از مردم هستند که از داسها تنفر دارند اما توانایی مقابله با آنها را ندارند. در این میان، "ابرتندر"، ناظر و مراقب کلیهی امور و رفتارهای همهی شهروندان است. ولی از هیچ قدرت و اختیاری در برابر ماموران داس برخوردار نمیباشد. شخصیت اصلی قصه، "روئن دامیش" نام دارد. او پسری هجده ساله و یکی از کارآموزهای گروه داسها میباشد. فردی که تحت آموزشهای ویژه، چگونگی گرفتن جان افراد را فرا میگیرد.
بخشی از کتاب ابر تندر
میان اینجا و آنجا
اسید، سوختگیهای عمیقی بر صورت داس کنستانتین به جا گذاشته بود؛ به اندازهای عمیق بودند که نانیتهای درمانگر خودش از پسشان برنمیآمدند اما آنقدری جدی نبود که نشود در یک درمانگاه ترمیمشان کرد.
کمی پس از اینکه به درمانگاه رسید، چشمها و نیمی از صورتش را پانسمان کردند و پرستار به او گفت: دست کم دو روز باید اینجا بمونین.» سعی کرد قیافهی پرستار را به خاطر بسپارد اما به این نتیجه رسید که بیفایده است و با وجود آن همه آرامبخشی که در خونش جاری است، خیلی هم سخت و طاقتفرسا است. تودهی انبوهی از نانیتهای درمانگری که حالا به جریان خونش وارد میشدند هم کمک چندانی به فرایند فکریاش نمیکردند. ظاهرا حالا دیگر تعدادشان از گلبولهای قرمز خونش هم بیشتر شده بود و این یعنی وقتی نانیتها مشغول کارشان بودند، خون کمتری به مغزش میرسید. تصور میکرد حالا چسبندگی خونش به اندازهی جیوه شده باشد.
پرسید: «چهقدر طول میکشه تا دوباره بیناییام رو به دست بیارم؟»
جواب پرستار نامشخص بود. «نانیتها هنوز دارن میزان آسیب رو برآورد میکنن. نتیجهی ارزیابی تا صبح مشخص میشه. ولی باید یادتون باشه که باید چشمهاتون رو از اول بازسازی کنن. کار خیلی سختیه. گمون کنم دست کم بیستوچهار ساعت دیگه طول بکشه.»
کنستانتین آهی کشید و با خودش فکر کرد وقتی سرعت این کار اینقدر پایین است، چرا اسمش را بهبود سریع گذاشتهاند؟
گزارشهای زیر دستانش نشان میداد که هشت ناباب در سالن نمایش خوشهچینی شدهاند.
داس آرمسترانگ به او اطلاع داد: «از تیغهی اعظم درخواست مجوز ویژه کردیم که موقتا برای بازجویی احیاشون کنیم.»
کنستانتین اضافه کرد: «و فایدهی دیگهی این کار اینه که میتونیم یه بار دیگه هم خوشهچینی کنیم.»
این حقیقت که گریسون تالیور توانسته بود فرار کند از لذت اینکه موفق شده بودند جلو سوءقصد را بگیرند و بیشتر نابابها را از پا درآورند، میکاست. نکتهی عجیب این بود که نتوانسته بودند هیچ مدرکی در مغز پنهان ابرتندر پیدا کنند که حضور او را در آنجا نشان دهد. در حقیقت هیچ مدرکی حضور او را در آنجا نشان نمیداد. وجود او کلا پاک شده بود. همزادی به نام اسلید بریجر با پیشینهای بسیار وحشتناک جای او را گرفته بود...
کتاب ابر تندر اثر نیل شوسترمن با ترجمهی آرزو مقدس توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: نیل شوسترمن
- مترجم: آرزو مقدس
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب ابر تندر
دیدگاه کاربران