دربارهی کتاب کنار پلهی تاریکی و چند غزل برای زنم
کنار پلهی تاریک و چند غزل برای زنم کتابی زیبا و دلنواز از مجموعهی اشعار خواندنی و بینظیر "حسین صفا" میباشد. او که یکی از شاعران پیشرو غزلسرا و سپید معاصر است تاکنون بسیاری از شعرهای ناب و دلانگیزش را جهت خواندن به محسن چاوشی ارائه نموده و با او در این زمینه همکاری میکند.
کتاب کنار پلهی تاریکی و چند غزل برای زنم نیز یکی دیگر از آثار جذاب و گیرای او میباشد و دلیل انتخاب عنوان آن نیز حاکی از این مساله است که محتوای آن، دو مجموعه شعر با مضامین متفاوت را دربر میگیرد؛ وی این مجموعهی زیبا را در سالهای 79 تا 87 با به کارگیری از قدرت کلام و توانایی بالا در ابراز احساسات، سروده و اثری زیبا و جذاب را ارائه نموده است؛ شاعر در طول محتوای ابیات شعر، چنان تاثیرگذار و استادانه به وصف خیالات و احساسات ظریف خویش پرداخته که به راحتی میتواند با مخاطب ارتباط نزدیکی برقرار کرده، او را وارد دنیای خیالی و شاعرانهی خود نموده و در نهایت لحظاتی ناب و شیرین را برایش خلق کند.
انتخاب نوع کلمات، واژهپردازیها، ترکیب و آرایش عبارات در کنار یکدیگر، چنان هنرمندانه، دلنشین و ماهرانه صورت گرفته که با خواندن آن، مفهوم و مقصود سراینده به راحتی به خواننده منتقل میگردد و تمام ذهن و روح او را تحت تاثیر محتوای اشعار قرار داده و تا پایان کتاب با خویش همراه میسازد.
بخشی از کتاب کنار پلهی تاریکی و چند غزل برای زنم
یک تکه از تو را که نمیگویی جا مانده بوده است در این خانه
پیدا که میکنم به تو میگویم: یک تکه از تو!!! ... یک دل دیوانه ...
این خانه گور بخت سفیدت بود آن روزها که همسر من بودی
این روزها که نیستی اما، بار تنهایی تو مانده در این خانه
آن روزها به نان و پنیرک تو خوش بودم و به دل خوشیات ... حالا
صبح است و زهر مار کنم باید غم را کنار سفرهی صبحانه
دیروز در اداره یکی میگفت دنیا به هیچ نمیارزد
من بیاراده یاد تو افتادم یادت به خیر! ای زن دیوانه
آن تکه را که هیچ نمیگفتی؛ آیینهی شکستهی بختت بود
آیینهای شکسته که مدفون شد در لابهلای آن همه ویرانه
ویرانهی گریستنت، وقتی از شانههای خویش میافتادی
شانه ... همان که آن همه اندوهم سر میگذاشتند بر آن شانه
این رخت خواب عطر تو را میداد این صبح طود با تو چه شیرین بود
حالا تویی و شام غریبانت در این سیاهچال غریبانه
دنیا همیشه ارزش دیدن را در خوابهای کوچک من دارد
اما به هیچ چیز نمیارزد در رختخواب بیگل و پروانه
یک تکه از تو قصهی کوتاهی از خواب کوچکی که نمیدیدی
خوابی عمیق، خواب پریشانی باور نکردنیتر از افسانه
چهار آجر کوچک
چهار آجر کوچک تمام هستی من! تمام هستی خود را به روی هم چیدم
نه خانهای نه اتاقی نه هیچ دیواری، به هیچ چیز رسیدم ... به هیچ ... خندیدم
چهار آدم درمانده هر یک آمدنا نگاه کرد و به هیچم تلنگری زد و رفت
تمام هستی من ریخت ... باز چیدم و باز تمام هستی من ریخت ... باز هم چیدم
نمیتوانستم، من نمیتوانستم ببینم این همه تکرار و باز جان بکنم
ببینم این همه آزار و گریه هم نکنم به گوشهای رفتم زار زار گرییدم
چهار آجر تنها تمام نیستیام تمام نیستیام را به هیچ باختهام
و خانهای کوچک زیر خاک ساختهام همان که هرگز در خواب هم نمیدیدم
پرندهی چوبی
هنوز پنجره باز است و او نمیخواهد بدون من بنشیند بدون من بپرد
پرنده عاشق من ... راستی کسی دیده «پرندهی باز» دل یک پرنده را ببرد؟
برای پنجرهها بال فرض خواهم کرد پرنده پنجره خواهد شد آسمان دیوار
برای پنجره دیوار اگر نباشم من به این پرندهی دیوانه خوش نمیگذرد
و میرسد از دور ... هالهای تاریک ... گمان کنم قفسی نیز با خودش دارد
و جیبهای پر از پول ... آه! میمیرم بخواهد اگر از من این پرنده را بخرد
سکوت ظهر لب آسمان ... نمیآید صدای خواندن شاید پرندهی چوبی
و گرم گفتن یک شعر تازهام شعر «پرنده دوست ندارد بدون من بپرد»
سکوت ظهر اگر بشکند ... بخواند اگر ... مرا به خواب خوشی میبرد که میخواهم
برای خواندن و بردن نیامده اما خدا کند که بخواند خدا کند که ببرد
نشسته گربه و از پشت میله میپاید حواسم آخر این شعر پرت خواهد شد
همین که شد، سر فرصت یواش میآید ...
کتاب کنار پلهی تاریکی و چند غزل برای زنم، به قلم حسین صفا در نشر دارینوش به چاپ رسیده است.
- نویسنده: حسین صفا
- انتشارات: دارینوش
نظرات کاربران درباره کتاب کنار پلهی تاریکی و چند غزل برای زنم
دیدگاه کاربران