معرفی کتاب مهتاب بیفروغ نوشته منصوره میرزااسماعیلی
این کتاب از عشق میگوید، از عشقی که مشکلات زیادی سد راهش شده است و قهرمانان داستان باید خودشان را برای جنگیدن با این مشکلات آماده کنند. عشق، اولین موضوع این کتاب است و تا پایان راه طولانی زندگی ادامه دارد. زندگی که همیشه شیرین نیست و گاهی دچار پستی و بلندیهایی میشود که دلت میخواهد خودت را از یکی از همین بلندیها پرتاب کنی پایین! اما همه ماجرای زندگی به این ناامیدی ختم نمیشود.
برشی از متن کتاب
فکر اینجا را نکرده بودم. آنها قرار بود فقط خواستگاری بیایند، آخر من چه میگفتم؟ گیج بودم. با صدای حامد به خودم آمدم: پاشو عروس خانم گل قالی سوراخ شد آنقدر نگاهش کردی، پاشو برو. آقای زمانی منتظراند! امیر و مامان دم در اتاق من ایستادند. اصلا نفهمیدم که آنها کی بلند شدند. حالا چرا اتاق من ؟ حس میکردم که در یک جریان آب افتادم که داشت مرا با خود میبرد ، به هر کجا که می خواست. از خودم اختیاری نداشتم. رفتم. امیر یک کم مکث کرد و بعد گفت: میدانم غافلگیر شدی ، ولی چاره دیگری نداشتم. من مثل برج زهرمار سرم پایین بود و هیچ نمی گفتم.
نویسنده: منصوره میرزااسماعیلی انتشارات: آرتامیس
نظرات کاربران درباره کتاب مهتاب بی فروغ
دیدگاه کاربران