کتاب گفته بودی به هر حال به قلم انسیه ملکان در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
این کتاب شامل 12 داستان کوتاه با عناوین «آفتابگردانها آفتاب گرفتهاند»، «رد نردهها»، «راه و بیراه»، «شب آخر کنسرت»، «مرد سرخابی»، «زن برفی»، «رزهای گچی خانهی مادربزرگ»، «برایم قصه بگو»، «پشهها»، «بوی قرمهسبزی»، «سیب» و «به هر حال» که در سال 1391 برای اولین بار به چاپ رسید. شخصیت اولِ همۀ داستانهای این مجموعه زن هستند و حالو هوای سازندهی داستانها از نقاط مشترکشان است. بنمایهی داستانهای این مجموعه مقولهی «جدایی» است. شخصیتهای داستانها به نوعی جداییِ خاصی را تجربه میکنند؛ جدایی انسانها از یکدیگر، جدایی انسان از گذشته و خاطرات و جداییهایی که زندگی شهری و مدرن امروزی باعث آن شدهاند، تنهاییهایی که به همراه خود آورده است و باعث کمرنگتر شدن خاطرات در زندگی کاراکترهای داستانها شده است. مفاهیم عمومیتری همچون تنهایی و حسرت همانند بیشتر حسهایی که گریبانگیر انسانهای امروزه هستند هم از موضوعات دیگر این داستانها میباشند که دنیایی ملموس و قابلِ درکی برای مخاطبان شکل میدهند. بهطور کلی میتوان مجموعه داستانِ «گفته بودی بههرحال» را اثری قابل توجه و موفق به عنوان اولین کتاب انسیه ملکیان دانست. انسیه ملکیان داستاننویس و منتقد ایرانی است که در سال 1355 در تهران به دنیا آمد. او تحصیلکردۀ رشتۀ سینما و روزنامهنگاری است و نقدهای او در روزنامههایی همچون اعتماد، جامجم و مجله سروش منتشر شدهاند. ملکیان از سال 1384 در کارگاه نویسندگیِ جمال میرصادقی حضور چشمگیر داشته است. دومین کتاب او به نام «کسی در میان شما» در سال 94 به چاپ رسید.
برشی از متن کتاب
مرد دستی به موهای خود کشید و آنها را پشت سرش برد. کنار پنجره رفت و پردهها را کنار کشید، برف بند آمده بود، اما هوا ابری و گرفته بود. مرد به آشپزخانه رفت و دو فنجان چای آورد. شمعها خاموش شده بودند و بوی دود اتاق را گرفته بود. روبهروی زن روی مبل نشست. فنجان چای را روی میز نزدیک زن گذاشت.
زن خم شد و چای را برداشت و فنجان چای تلخ را هورت کشید. مرد نگاهش میکرد، زن نگاهش را از او دزدید و سرش را توی مجله فرو برد.
«هوا اینجا بو گرفته، میآیی بریم گشتی بزنیم.»
زن همانطور که مجله را ورق میزد. جوابی نداد.
«چه هوایی مثبل بلور، صاف و تمیز.»
سرش را بیرون برد.
«پسر همسایه داره پیانو میزنه.»
دود از دودکش خانهی روبه رو بالا میرفت، برف خانهها و درختها را سفید کرده بود. زن تکانی به صندلی داد، صندلی به عقب رفت و برگشت، مجله را بیشتر به صورتش نزیدک کرد. باد به صورت مرد زد و توی اتاق آمد. آتش شومینه گر گرفت.
زن خودش را توی صندلی جمع کرد و پتو را به خود پیچید. مرد پنجره را بست، پالتویش را از جالباسی برداشت، به طرف در اتاق رفت و در چهارچوب در ایستاد.
«نمیآیی، هوا عالیه.»
زن پتو را تا روی شانههایش بالا کشید. چشمهایش به زغالهای توی شومینه خیره مانده بود. زغالها رنگ به رنگ میشدند و جرقههای آتش بالا میپریدند. سایهها روی دیوار میلرزیدند.
صدای پیانو هنوز از خانهی همسایه بلند بود و دود از دودکش بالا میرفت. از خانهای صدای دست زدن بلند شد. مرد میان حیاط ایستاده بود. از شیشهی پنجره زن را دید که مجله از دستش آویزان شده بود و نگاهش خیره مانده بود به آتش شومینه.
خم شد و برف را گلوله کرد و به شیشه زد. زن سرش را بالا آورد و نگاهی به پنجره انداخت. مرد گلوله برف دیگری را به شیشه زد. ایستاد و زن را نگاه کرد. خم شد و برفها را گلولهگلوله روی هم گذاشت و با دستهایش به آن شکل داد،برگشت و دوباره به زن نگاه کرد.
زن تهماندهی چای را سر کشید و با پایش کنده چوب را داخل شومینه فرو برد؛ جرقههای آتش بیرون پریدند، مجله از دستش آویزان بود و نگاهش همانطور خیره مانده بود به آتش.
.
مجموعه داستان «گفته بودی به هرحال» اثری از انسیه ملکیان از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است. این کتاب از مجموعه کتابهای عمومی، زیرمجموعه داستان فارسی میباشد.
فهرست
- آفتابگردانها آفتاب گرفتهاند
- رد نردهها
- راه و بیراه
- شب آخر کنسرت
- مرد سرخابی
- زن برفی
- رزهای گچی خانهی مادربزرگ
- برایم قصه بگو
- پشهها
- بوی قرمهسبزی
- سیب
- به هر حال
- مجموعه داستان
- نویسنده: انسیه ملکان
- انتشارات: مروارید
نظرات کاربران درباره کتاب گفته بودی به هر حال - انسیه ملکان
دیدگاه کاربران