دربارهی کتاب در سید خندان کسی را نمیکشند
کتاب "در سید خندان کسی را نمیکشند"، رمانی پلیسی و جنایی که داستانی پیچیده و معماگونه را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
شخصیت اصلی قصه، "نقیبی" نام دارد. او، مردی چهلوچهار ساله است که به عنوان کارآگاه غیر رسمی، به رمزگشایی پروندههای جنایی میپردازد. "لیلی مختارباف"، از دیگر شخصیتهای داستان میباشد؛ زنی سیوچهار ساله که متخصص کالبدشکافی پزشکی قانونی تهران است. میان لیلی و نقیبی رابطهی عاشقانهای وجود دارد؛ رابطهای که با گذشت یک سال، هنوز به نتیجه نرسیده است. علاوه بر این موضوع، زن و مرد قصه، در اغلب مواقع، جهت بررسی انواع پروندههای جنایی نیز، با یکدیگر همکاری میکنند.
ساختمان پلاسکو، به دلایلی نامعلوم، دچار حریق گشته و کلیهی ساکنان آن متضرر میشوند. پس از اتمام آتشسوزی، تمامی اموال یافت شده از زیر آوار، توسط ماموران پلیس ضبط میگردد. در همین راستا، صاحبان این اموال، موظف میشوند که ضمن ارائهی مدارک لازم، جهت اخذ اموال خود، به مراجع قانونی، مراجعه نمایند.
پس از مدتی کوتاه، غیر از گاوصندوقی بزرگ و گرانقیمت، تمامی اموال ضبط شده، به صاحبانشان بازگردانده میشوند. بنابراین، ماموران مسئول، جهت یافتن هویت صاحب صندوق، به ناچار، درب آن را باز میکنند. اما در کمال ناباوری، دستی قطع شده متعلق به یک زن را، درون آن مییابند؛ دستی که داخل یک جعبهی فلزی نسوز و رمزدار نگهداری میشده است. مسالهای مشکوک و مجرمانه که ماموران پلیس، جهت جلوگیری از ایجاد تشویش اذهان عمومی و ناامنی در جامعه، باید آن را محرمانه پیگیری نمایند.
اصل ماجرای داستان نیز از همین نقطه آغاز میشود. در همین راستا، آقای "مسبوقی"، سرهنگ اداره آگاهی و کارفرمای نقیبی، این پروندهی مهم و سری را به مرد قصه واگذار میکند. نقیبی به محض پذیرش پرونده، تحقیقات خود را آغاز مینماید.
وی در طول تحقیقات اولیه، جهت جمعآوری اطلاعات، به پزشکی قانونی رفته و با لیلی ملاقات میکند. خانم مختارباف نیز، نتایج بررسیهای ابتدایی خود را با نقیبی در جریان میگذارد؛ نتایجی بسیار مهم که نشان میدهد، این دست، حداقل دو هفته پس از حادثهی پلاسکو قطع شده؛ موضوعی عجیب که آغازگر داستانی پررمزوراز میباشد.
بخشی از کتاب در سید خندان کسی را نمیکشند
از خود پرسید برای اولینبار است که صدهزار زن و مرد را در یک مکان میبیند؟ قبلا در چند راهپیمایی شرکت کرده بود؛ اما نمیتوانست دیدن آدمها را در آن استادیوم جوشان و پر سروصدا با خیابانهایی مقایسه کند که شاید جمعیت بیشتری را در دل خود پذیرفته بودند. با دوربین شکاریای که در دست داشت، سعی کرد در میان انبوه جمعیت مردانی که طبقهی اول استادیوم را پر کرده بودند نقیبی را پیدا کند.
از چند دقیقه قبل موبایلهایشان آنتن نمیداد؛ با اینحال یک بار دیگر به تلفن همراهش نگاه کرد تا شاید رگههای نمور آنتن را در گوشهی مانیتور ببیند. اما خبری نبود. موبایلاش را در کولهپشتیاش گذاشت و چون میدانست نامزدش جایی بین تماشاگران جایگاه ششم است از دختر جوانی که پرچم ایران را در هوا تاب میداد پرسید: «تو میدانی جایگاه ششم کدام است؟» دختر خندید جملهای به زبان آورد که لیلی نتوانست آن را در هیاهوی جمعیت بشنود. با لبخند گفت: «بلندتر! نمیشنوم.» دختر فریاد زد: «من هم بار اول است که میآیم استادیوم!» لیلی خندید؛ گفت: «من هم همینطور.»
دختر بالاخره لحظهای دست از تکان دادن پرچم کشید و تا جایی که توان داشت فریاد کشید: «باید هم دفعهی اولت باشد. همهی ما دفعهی اولمان است.» فهمیده بود که نباید به این که کسی بداند جایگاه شش کدام است امیدی داشته باشد. دوربیناش را بالا گرفت و از پشت دروازه سمت راست تمام مردهای طبقهی اول را با دقت نگاه کرد. استادیوم به دو قسمت تقسیم شده بود. طبقهی اول متعلق به مردها بود و طبقهی دوم را، که تقریبا دوبرابر گنجایش داشت، زنها پر کرده بودند. هنوز یک ردیف را بیشتر نگاه نکرده بود که بازیکنان دو تیم وارد زمین شدند و ولولهای به پا شد.
دختری که کنار لیلی بود، جیغزنان گفت: «ولش کن! به جای پیدا کردن او بهتر است از اینجا بودن لذت ببری! شاید دفعهی اول و آخرمان باشد که به ورزشگاه میآییم!» لیلی حرف دختر را تایید کرد؛ اما دلش نمیآمد از پیدا کردن نقیبی دست بکشد. بازی شروع شده بود که او به وارسی جایگاهی رسید که به مرکز زمین منتهی میشد. در آن شلوغی به طرز عجیبی ...
کتاب در سیدخندان کسی را نمیکشند، به قلم مهام میقانی توسط نشر بان به چاپ رسیده است.
- نویسنده: مهام میقانی
- انتشارات: بان
نظرات کاربران درباره کتاب در سیدخندان کسی را نمیکشند اثر مهام میقانی
دیدگاه کاربران