دربارهی کتاب من گنجشک نیستم اثر مصطفی مستور
کتاب من گنجشک نیستم، یکی از بهترین کتاب های مصطفی مستور میباشد. کتاب "من گنجشک نیستم" رمانی خواندنی است که از ترسها و مشکلات روانی اشخاصی روانپریش سخن میگوید و مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند.
شخصیت اصلی قصه مردی جوان است که با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم میکند. وی هم اکنون در یک بیمارستان روانی بستری میباشد. بیمارستانی در گلابدره که حوالی آن، یک پادگان قرار دارد. در واقع، راوی داستان نیز همین مرد است و خواننده روایتهای کتاب را از زبان او میخواند.
ماجرای زندگی غمانگیز و پرپیچ و خم این مرد، پس از زایمان همسرش، "افسانه" آغاز میشود. نوزاد این زوج، به دلیل کمبود اکسیژن، قبل از تولد، میمیرد. مرد قصه، به تنهایی و بدون حضور نزدیکان خود، و تنها با همراهی گورکن، با غم و اندوهی وصفناشدنی پیکر بیجان فرزندش را به خاک میسپارد.
اما دو روز بعد نیز، افسانه به دلیل خونریزی شدید از دنیا میرود. برای بار دوم، راوی قصه، با شوک و ضربهی روحی بزرگی مواجه میشود؛ ضربهای که عواطف و روحیهی حساس او را تحت تاثیر قرار میدهد و او را روانهی تیمارستان میکند. وی در طی دورهی درمانی خود، با عدهی دیگری از بیماران حاضر در این تیمارستان آشنا میشود. او با دقتی بالا، روحیه و سرنوشت هر یک را بررسی میکند و سپس نتایج افکار و دیدهها و شنیدههای خود را برای خواننده شرح میدهد.
بخشی از کتاب من گنجشک نیستم؛ نشر مرکز
اول صدای افتادن قاشق میآید. بعد بشقاب. بعد لیوانی خرد میشود روی زمین. همه از روی میز نوری. همه جلو پای کوهی. کایلی بیاختیار سینیاش را دو دستی میچسبد و میگوید: «جنگ جهانی سوم شروع شد.» اما جنگی در کار نیست. کوهی زل میزند به نوری و بعد از رستوران میزند بیرون. هوا سردتر شده و دانیال کلاه پشمیاش را تا روی گوشهایش پایین کشیده است. لحظهای به نوری نگاه میکنم. طوری به تکههای خرد شدهی لیوان زل زده که انگار به جنازهای خیره شده است.
توی 703 که میرویم دانیال پردهها را کنار میزند و پنجرهها را باز میکند. مینشیند روی کاناپه. از پنجرهی رو به حیاط پایین را نگاه میکنم. کایلی و نوری توی حیاط قدم میزنند و دورتر، مخمل و تاجی و چند نگهبان زیر درخت چنار بلندی ایستادهاند و به چیزی بالای درخت اشاره میکنند.
دانیال میگوید: «مدتیه دارم فکر میکنم بدترین وضعیت ممکن چی میتونه باشه. اوایل فکر میکردم بدترین اتفاق وضعیت مادر یه بچهی مریضه که امیدی به خوب شدن بچهش نیست و مادره بالای سر بچه بالبال میزنه تا بچه بمیره، اما بعد فهمیدم این بدترین وضعیت نیست.»
به شاخهی درخت چنار نگاه میکنم و سعی میکنم چیزی را که مخمل و تاجی به آن اشاره میکنند روی درخت پیدا کنم اما آن بالا چیزی نیست، یا من نمیبینم. برمیگردم و به دانیال نگاه میکنم. سرش را رو به زانوها خم کرده و زل زده است به انگشتان پاهاش. باز به حیاط نگاه میکنم.
-«یعنی در واقع دیدن یه عکس نظرم را عوض کرد. عکسی از یه وانت بود. منظورم بارگیر یه وانته. مشتی جنازه اون تو روی هم افتاده بودند. دست یکی توی پاهای اون یکی. پاهای یکی دیگه روی کلهی این یکی. صورت بعضیها رو به بالا بود و بعضیها هم دمر افتاده بودند. از جایی که عکس گرفته شده بود ما فقط میتوانستیم از روی تعداد پاهای اون جنازهها رو بشمریم.
لباسهاشون تکهپاره بود و همهی نعشها پر از خاک. انگار یه کامیون خاک روی آنها ریخته بودند. سه بار کف پاها رو شمردم اما هر بار اشتباه میکردم. یه بار چهارده جفت پا شمردم، بار دوم هفده جفت و بار آخر پانزده جفت...
خرید کتاب من گنجشک نیستم
کتاب من گنجشک نیستم اثر مصطفی مستور از نشر مرکز، به همراه سایر کتاب های رمان را از فروشگاه اینترنتی کتابانه خریداری نمایید.
- نویسنده: مصطفی مستور
- انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب من گنجشک نیستم | مصطفی مستور
دیدگاه کاربران