دربارهی کتاب هزارپای سیاه و قصه های صحرا اثر نادر ابراهیمی
کتاب هزارپای سیاه و قصه های صحرا، شامل ده داستان مختلف است که یکی از داستانهای آن "هزارپای سیاه" نام دارد. این داستان از کتاب نادر ابراهیمی درباره شخصی به نام تقی است. تقی در حیاط خانهشان داد و فریاد میکند، پشتش را به در و دیوار میزند و دائما فریاد میزند: هزار پا... هزارپای سیاه... .
شخصی هم او را از بالای پشت بام تماشا می کند. او کودکی هفت، هشت ساله است که به تقی علاقه دارد و به تفسیر خودش این علاقه به مانند عشق است. چند روز بعد هم این کودک حس می کند که یک موجود عجیب رو روی ستون فقراتش حرکت می کند. موجودی به مانند یک هزارپای سیاه که تقی را هم مورد آزار قرار داده بود. اما... روایت داستان عجیب است اما پیچیده نیست. نثر هم همینطور. اما ظاهرا درونمایه و مطلبی که نویسنده قصد عنوان آن را داشته پیچیده است. به مانند آن می ماند که می خواسته در هاله هایی از ابهام مقصود خود را بیان کند.
داستان های این کتاب عبارت اند از: 1. باد، باد مهرگان. 2. هزار پای سیاه. 3. آب و خون. 4. کجا قرار ملاقات داشتیم؟ 5. رابطه ی نویسنده با «عسمت سالکی». 6. آیا اتفاقی خواهد افتاد؟ 7. خبر بد. 8. صدا که می پیچد. 9. مردی که آفتاب می بخشید. 10. باد، باد آورده ها را نمی برد.
بخشی از کتاب هزارپای سیاه و قصه های صحرا؛ نشر روزبهان
"من عاشق تقی بودم. اسمش را می گذارم عشق؛ اگر عشق، دوست داشتن نباشد، جذب شدن و کشیده شدن باشد؛ چون نمی توانستم نگاهش نکنم. تاوقتی که دست و پایش را می گرفتند و می بستند و می بردند توی زیر زمین من همانطور با نگاهم می پاییدمش. اسمش را گذاشته بودم عشق، چون برای دیدنش مدرسه نمی رفتم. هیچ کجا نمی رفتم. کیفم را بر می داشتم و آهسته از پله ها می رفتم بالا و سینه خیز خودم را می کشیدم تا کنار پشت بام و تقی را می دیدم که دارد به خودش می پیچد و فریاد می کشد: هزار پا... هزار پا... هزار پا...
پشتش - روی خطّ بر آمده ی ستون فقراتش - همیشه زخم بود. دستهای او می پیچیدند و از پشت می رفتند توی تنش و روی ستون فقراتش چنگ می شدند و او باز نعره می کشید: هزار پا.. هزار پای سیاه...
آفتاب، تیز می افتاد روی پشتم و پیراهنم داغ می شد و عرق می کردم. کم کم حس می کردم که روی ستون فقراتم جانوری راه می رود؛ یک موجود کشیده و باریک و لَزِج و مرطوب و چسبناک. آهسته آهسته می آمد طرف بالا، درست روی نوارِ خط کشی شده ی ستون فقراتم. نمی لغزید، پایین نمی افتاد، کج نمی شد.
همین طور می آمد طرف بالا. اوایل باورش نمی کردم. دستم را می چرخاندم و از پشت می کردم توی تنم و روی مهره ها چنگ می کردم. این موجود از زیر دستم رد می شد و نرمیِ نفرت انگیزش را که مثل نرمیِ لزجِ زیر شکم غورباغه بود زیر انگشتهایم حس می کردم. می خواستم بگیرمش اما نمی آمد توی دستم. خودش را با خستگی و سماجت می کشید طرف بالا، تا اوّلین مهره ی ستون فقراتم - پایین گردن. و بی آنکه از خط خارج شود، بی آنکه لحظه یی بماند و خستگی در کند می رفت طرف پایین. لیز بود اما لیز نمی خورد.
قدم بر می داشت. صدای پاهای کوچکش را می شنیدم که چون صدای کوبیده شدن چکّشی بود روی میخ، از راه دور. و موهای ریز و نرم پشتم به پاهای او می چسبید و کشیده می شد."
خرید کتاب هزارپای سیاه و قصه های صحرا
کتاب هزار پای سیاه و قصه های صحرا اثر نادر ابراهیمی از انتشارات روزبهان، به همراه سایر کتاب های رمان را از فروشگاه اینترنتی کتابانه خریداری نمایید.
نویسنده
دربارهی نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی متولد سال 1315 در تهران است. وی تحصیلات مقدماتی خود را در دارالفنون تهران گذراند و پس از آن به دانشکده حقوق وارد شد. پس از گذشت دو سال تحصیل در رشته حقوق، آن را نیمه تمام رها کرد و به رشته زبان و ادبیات انگلیسی روی آورد. ابراهیمی مشاغل مختلفی را در طول زندگی خود انجام داده است که از جمله آن ها می توان به کمک کارگری تعمیرکار سیار در ترکمن صحرا، کارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحه بندی روزنامه و مجله، مترجمی و ویراستاری، ایران شناسی علمی و بسیاری از مشاغل دیگر اشاره نمود که او شرح همه این فعالیت ها را در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» آورده است. این دو کتاب شرح حال زندگی ابراهیمی است. او کارگردان چندی فیلم سینمایی و مستند بوده و آهنگسازی آنها را هم انجام داده است. نادر ابراهیمی در 16 خرداد 1387 و در سن 72 سالگی چشم از جهان فرو بست. برخی دیگر از آثار او عبارت اند از: 1. افسانه باران. 2. تضادهای درونی. 3. ابن مشغله. 4. فردا شکل امروز نیست. 5. غزل داستان های سال بد. 6. رونوشت بدون اصل. 7. مکان های عمومی. 8. انسان - جنایت - احتمال. 9. چهل نامه کوتاه به همسرم. 10. یک عاشقانه آرام.
فهرست
باد، باد مهرگان
هزارپای سیاه
آب و خون
کجا قرار ملاقات داشتیم؟
رابطه ی نویسنده با «عصمت سالکی»
آیا اتفاقی خواهد افتاد؟
خبر بد
قصه های صحرا
صدا که می پیچید
مردی که آفتاب می بخشید
باد، باد آورده ها را نمی برد
- نویسنده: نادر ابراهیمی
- انتشارات: روزبهان
نظرات کاربران درباره کتاب هزارپای سیاه و قصه های صحرا
دیدگاه کاربران