دربارهی کتاب مرکب مرگ اثر آگاتا کریستی
کتاب مرکب مرگ به قلم آگاتا کریستی و ترجمهی محمود حبیبی از انتشارات هرمس به چاپ رسیده است. کتاب "مرکب مرگ"، روایتگر رمانی جنایی است که توسط خانم "آگاتا کریستی"، نویسندهی صاحبنام انگلیسی نوشته شده است. کریستی، توانایی بسیاری در نگارش این سبک از داستانها دارد. او با استفاده از ذوق و هنر بینظیر خویش، روایتهایی بسیار پرکشش و پیچیده را برای مخاطب تشریح میکند.
شخصیت اصلی داستان، "مارک ایستر بروک" نام دارد. وی مردی جوان و مجرد است که به عنوان نویسنده، کتابهایی با مضمون تاریخ را به نگارش درمیآورد. داستان از جایی آغاز میگردد که مارک، جهت تدوین کتابی با موضوع معماری مغول، به شهر "چلسی" نقل مکان میکند.
طی یکی از همین ایام، خسته و کلافه، جهت صرف شام وارد کافهای به نام "لوئیجی" میشود. وی مطابق عادت همیشگیاش، غرق در افکار خود میباشد که صدای دو دختر جوان او را از دنیای درونیاش خارج میسازد. دو دختری که بر سر موضوعی بیاهمیت به نزاع با هم پرداخته و یکدیگر را کتک میزنند. یکی از این افراد، "تاماسینا تاکرتون" نام دارد؛ وی دختری بیست ساله و زیبا است که از وضعیت مالی بسیار مناسبی برخوردار میباشد. اما علیرغم این موضوع، همراه با عدهای از اراذل و اوباش، درون اتاقی کثیف زندگی میکند.
چند روز پس از این ماجرا، مارک، در قسمت آگهی درگذشتگان روزنامهی تایمز، خبر مرگ تاماسینا را میخواند و به شدت متاثر میشود. در واقع، این خبر آغازگر رویدادهایی پیدرپی و مرتبط به یکدیگر است. اتفاقاتی شوم، برنامهریزی شده و وحشتناک که زندگی مارک را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
بخشی از کتاب مرکب مرگ آگاتا کریستی
روایت مارک ایستر بروک
در اولین برخورد با لوژون، سربازرس منطقه، از او خوشم آمد. مردی بود با تواناییهای پنهان. همچنین به نظرم آمد مردی است با تخیل قوی؛ از آن مردهایی که مایل است احتمالات عجیب را هم مورد بررسی قرار دهد.
گفت:
- دکتر کاریگان از ملاقاتش با شما صحبت کرده؛ او از همان اول علاقهی زیادی به این موضوع پیدا کرد. البته پدر گورمن بسیار خوشنام و مورد احترام اهالی محل بود. خب، حالا شما میگویید که اطلاعات خاصی برای ما دارید؟
گفتم:
- در مورد مکانی به اسم «مرکب مرگ»
- به نظرم در دهکدهای است به اسم ماچ دیپینگ، هان؟
- بله.
- خب تعریف کنید.
برایش تعریف کردم که برای اولینبار در فانتازی اسم آنجا را شنیدم. سپس ملاقاتم با ردا و معرفیام به آن «سه خواهر جادوگر» را تعریف کردم و به دقیقترین وجه ممکن، گفتگو با تایرزا گری را در آن بعدازظهر برایش تعریف کردم.
- و شما تحت تاثیر حرفهای او قرار گرفتی؟
کمی خجالت کشیدم و گفتم:
- خب، راستش نه؛ منظورم این است که چندان باور نکردم...
- شما باور نکردید آقای بروک؟ برعکس، من فکر میکنم که باور کردید.
- به نظرم حق با شماست، آدم فقط نمیخواهد به سادهلوحی خودش اعتراف کند.
لوژون لبخندی زد و گفت:
- اما شما چیزی را از قلم انداختهاید، درسته؟ شما با کنجکاوی قبلی به ماچ دپینگ رفتید. چرا؟
- فکر میکنم به خاطر آن دختر بود که خیلی ترسیده بود.
- همان دختری که در گلفروشی کار میکند؟
- بله، او خیلی اتفاقی چیزی دربارهی مرکب مرگ از دهانش درآمد. وحشت زیاد او ظاهرا این حقیقت را تایید میکرد که آنجا چیز وحشتناکی وجود دارد. و بعد هم که دکتر کاریگان را ملاقات کردم و او دربارهی لیست اسامی صحبت کرد؛ دو نفر از اسامی را از قبل میشناختم. هر دو نفرشان مرده بودند. اسم سوم هم آشنا به نظر میرسید که بعدا فهمیدم او هم مرده.
- خانم دلافونتین؟
- بله.
- ادامه بدهید.
- تصمیم گرفتم اطلاعات بیشتری در این خصوص بهدست بیاورم.
- و دست بهکار شدید. چطوری؟
از ملاقاتم با خانم تاکرتون گفتم تا رسیدم به آقای برادلی و بالاخره ساختمانهای میدان شهرداری در بیرمنگام.
حالا دیگر علاقهمند شده بود...
- نویسنده: آگاتا کریستی
- مترجم: محمود حبیبی
- انتشارات: هرمس
نظرات کاربران درباره کتاب مرکب مرگ | آگاتا کریستی
دیدگاه کاربران