دربارهی کتاب مردن
کتاب "مردن"، رمانی روانکاوانه میباشد. رمانی که حکایتی غمانگیز و خواندنی را برای مخاطب روایت میکند و از عشق، مرگ و امید برای زنده ماندن، سخن میگوید.
شخصیتهای اصلی داستان، "ماری" و "فلیکس" نام دارند. این زن و مرد، زوجی جوان هستند که حدود یک سال پیش، با هم آشنا شدهاند. آنها از زمان آشنایی خود تا کنون در کنار یکدیگر زندگی پر از آرامش و خوشی را سپری کردهاند. در طی این مدت، فلیکس به طور مکرر بیمار شده اما خیلی زود نیز سلامت خود را به دست آورده است.
فلیکس، همواره، جهت معالجه و درمان، نزد "آلفرد"، دوست پزشک خود میرود. غافل از اینکه، آلفرد حقیقتی تلخ، را از او و ماری پنهان نگاه میدارد. حقیقتی در رابطه با بیماری فلیکس که درمانی ندارد و به زودی او را به کام مرگ خواهد کشاند.
داستان از جایی آغاز میگردد که فلیکس متوجه پنهانکاریهای آلفرد میشود. وی جهت کشف حقیقت، نزد پروفسوری به نام "برنارد" میرود. پروفسور، پس از انجام معاینه و آزمایشات متعدد، به فلیکس اطلاع میدهد که به یک بیماری لاعلاج مبتلا است و به زودی خواهد مرد. این خبر، موجب ایجاد یاس و ناامیدی در قلب و روح فلیکس میشود و روایت داستان را به گونهای بسیار متفاوت و خواندنی رقم میزند.
بخشی از کتاب مردن
در روزهای بعد، ماری، سراپا محبت و از خودگذشتگی، از کنار تخت فلیکس دور نشد. در ضمن وجودش سرشار بود از شور و نشاطی آرام و بیپیرایه که قاعدتا باید در روحیهی بیمار تاثیر مثبت میگذاشت و در مواردی هم واقعا تاثیرش مثبت بود. اما فضای پرنشاطی که ماری میکوشید در اطراف فلیکس فراهم بیاورد، گاهی اوقات او را به خشم میآورد. در اینگونه مواقع اگر ماری لب باز میکرد و از خبر تازهای میگفت که در روزنامه خوانده بود، یا اگر میگفت حس میکند که حال فلیکس بهتر شده است، یا اینکه دربارهی آینده حرف میزد و میگفت به زودی، پس از بهبودی کامل او، زندگیشان را چطور سازمان خواهند داد، فلیکس حرفش را قطع میکرد و از او میخواست لطف کند ساکت شود و او را به حال خودش بگذارد.
آلفرد هر روز میآمد. گاهی حتی روزی دو بار. اما بهنظر میرسید به وضع جسمانی دوستش هیچ توجهی ندارد. از دوستان مشترکشان میگفت، ماجراهای بیمارستان را تعریف میکرد و مسایل هنری و ادبی را پیش میکشید، اما شیوهای را پیش میگرفت که فلیکس مجبور نشود خیلی حرف بزند.
رفتار هردو، معشوق و دوست، چنان عادی بود که فلیکس گاهی به زحمت میتوانست در برابر امیدهای جسورانهای مقاومت کند که در دلش سربرمیداشتند. به خود میگفت این دو به حکم وظیفه برایش نقشی بازی میکنند که از قدیم رسم بوده با موفقیت نسبی برای بیماران صعبالعلاج بازی کنند. اما اگرچه ادعا میکرد دانسته به کمدی آنها تن میدهد و در آن شرکت میکند، اما بارها به خود میآمد و میدید دارد دربارهی دنیا و مردم طوری حرف میزند که گویا قرار است سالها در زیر آفتاب و میان زندهها بهسر ببرد.
بعد بهیاد میآورد که بهویژه دلسپردن بیمارانی همچون او به این حس عجیب و خوشایند خود نشان میدهد که پایان کار نزدیک است، و بعد تمام امیدها را به تلخی دور میریخت. گاهی حتی کار به جایی میکشید که دلهرههای نامشخص و روحیهی بد خود را نشانهی خوبی به حساب میآورد و نزدیک بود با خوشحالی آن را پذیرا شود. بعد دوباره پی میبرد که منطقش تا چه حد احمقانه بوده است و سرانجام میپذیرفت که در این زمینهها نه اطلاعاتی وجود دارد و نه اطمینان خاطری. دوباره به کتابخوانی رو آورد، اما به رمان علاقهای نداشت، رمان حوصلهاش را سر میبرد، و بهویژه رمانهایی که دریچهای به سوی زندگی شاداب و پرماجرا باز میکردند ...
کتاب مردن به قلم آرتور شنیتسلر و ترجمهی علیاصغر حداد در نشر ماهی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: آرتور شنیتسلر
- مترجم: علیاصغر حداد
- انتشارات: ماهی
نظرات کاربران درباره کتاب مردن اثر آرتور شنیتسلر
دیدگاه کاربران