دربارهی کتاب چشمبندی اثر آگاتا کریستی
کتاب "چشمبندی" روایتگر رمانی پلیسی و معمایی است و داستانی مهیج را در اختیار مخاطب قرار میدهد. شخصیت اصلی این داستان، "جین مارپل" نام دارد. وی پیرزنی بسیار زیرک و نکتهسنج است و با استفاده از همین ویژگیها، بسیاری از اتفاقات و رازهای پیچیده را حل میکند. او تحت حمایت مالی خواهرزادهاش، زندگی ساده و آرامی را در روستایی کوچک "سنت ماری مید" پشت سرمیگذارد و همواره با پردهبرداری از معماهای جنایی و پلیسی، به دوستان و اطرافیان خود یاری میرساند.
"روت وان رایدوک" و "کری لوئیز"، دو خواهر ثروتمند امریکایی و از دوستان قدیمی مارپل هستند. روت زنی باهوش است که از حس ششمی بسیار قوی برخوردار میباشد. حسی که همیشه، به حقیقت میپیوندد و از اتفاقات حتمی در آیندهای نزدیک خبر میدهد.
وان رایدروک، در شهری نزدیکی روستای محل اقامت مارپل، زندگی میکند و مدام با این دوست قدیمی خود دیدار مینماید. اما کری، همراه با همسر سوم خود و فرزندانشان در کشور انگلستان روزگار میگذارند. از حدود بیستوپنج سال پیش تاکنون، کری و مارپل با هم هیچ دیداری نداشته و تنها از طریق نامهنگاری با یکدیگر در ارتباط هستند.
داستان از جایی آغاز میشود که روت، جین را به منزلش دعوت میکند. وی در طی این دیدار از نگرانی خود برای خواهرش، سخن میگوید. موضوعی که از روزها پیش، ذهن او را به خود معطوف ساخته است. در ادامهی داستان، روت، از جین میخواهد که به منزل کری رفته و با بهرهگیری از توانایی خود، تمامی جوانب زندگی خواهرش را بررسی کند و او را از خطر احتمالی مصون بدارد. از آنجایی که مارپل نیز به صحت حس ششم روت اطمینان خاطر دارد، درخواست او را پذیرفته و به سوی انگلستان حرکت میکند.
بخشی از کتاب چشمبندی آگاتا کریستی
الکس رستایک پرحرف بود و وقتی حرف میزد، مرتب دستهایش را تکان میداد.
- میدانم، میدانم! مظنونی بهتر از من پیدا نمیشود. تنها با ماشین خودم آمدم اینجا و سر راهم به خانه ایدهی تازهای به ذهنم رسید و کلی معطل کردم. توقع ندارم باور کنید. چطور ممکن است باور کنید.
کوری با لحن خشکی گفت:
- شما فرمایید. شاید باور کردم.
الکس رستاریک دنبال حرفش ار گرفت:
- از آن چیزهایی است که یکباره میآید سراغ آدم، بدون اینکه علت یا زمان مشخصی داشته باشد. یک حالت خاص و فکر جدید که ناگهان آدم را فرا میگیرد و همهچیز را فراموش میکنی! من ماه آینده قرار است شبهای لایمهاوس را کارگردانی کنم. دیشب یکباره... واقعا چه منظرهای بود! نورپردازیاش حرف نداشت. مه و چراغهای جلو ماشین که سوسو میزد و پشت سر را روشن میکرد. نمیدانید ساختمانها زیر نور چه منظرهای داشت. اصلا انگار همهچیز دستبهدست هم داده بود که صحنه را کامل کند. صدای شلیک، صدای پا، صدای پتپت موتور برق که به گمانم موتور لنج بزرگی تو رودخانهی تمز بود. بعد با خودم گفتم خودش است... برای ایجاد این صحنه از چه وسایلی باید استفاده کنم؟ و ...
سروان «کاری» وسط حرفش پرید:
- صدای تیراندازی شنیدید؟ کجا؟
الکس دستهای سفید و تپلش را در هوا جنباند و گفت:
- از توی مه جناب سروان. از توی مه. قسمت جالبش همین بود.
- نگفتید شاید مشکلی پیش آمده؟
- مشکل؟ چه مشکلی؟
- یعنی صدای تیراندازی برای شما اینقدر عادی است؟
- آه. گفتم که نمیفهمید. صدای شلیک با صحنهای که که من میخواستم، جور درمیآمد. اتفاقا دنبالش بودم. خطر... افیون... اتفاقات عجیب و غریب. من دنبال این چیزها بودم. برایم چه فرقی میکرد که صدا از کجاست؟ شاید صدای پتپت کامیونی توی جاده بود. شاید صدای تیراندازی شکارچی غیرمجازی بود که داشت خرگوش شکار میکرد.
- اینجا برای گرفتن خرگوش بیشتر تله میگذارند.
الکس ادامه داد:
- شاید بچهای داشته آتشبازی میکرده. اصلا درموردش فکر نکردم. هواسم آنجا نبود. توی لایمهاوس بودم.
- چندبار شلیک شد؟
الکس با اوقات تلخی گفت:
- من چه میدانم! دو بار. سه بار. ولی انگار دو بار بود. دوتا شلیک پیدرپی...
کتاب چشمبندی اثر آگاتا کریستی با ترجمهی مجتبی عبداللهنژاد توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیده است.
- نویسنده: آگاتا کریستی
- مترجم: مجتبی عبداللهنژاد
- انتشارات: هرمس
نظرات کاربران درباره کتاب چشمبندی | آگاتا کریستی
دیدگاه کاربران