بخشی از کتاب یک زندگی دیگر
زنی هستم متفکر و ساکت که دوست دارد شنونده باشد. نمیگذارم افکارم به جایی درز کند و آنها را برای خودم نگه میدارم. صورت گرد خندان و باملاحتم این کار را برایم راحتتر میکند، یک صورت عروسکی. راستی مگر غیر از این است که وقتی کسی افکار و احساساتش را بروز نمیدهد، میگویند صورتش مثل عروسک بیروح است؟
خوشبختانه شوهری دارم که عاشق حرف زدن است، دست کم همانقدر که من دوست دارم شنونده باشم، شوهرم از جمله کسانی است که معمولا بهشان میگویند روشنفکر. اما چیز نمینویسد، چون برای او نوشتن به معنی توقف فعالیت بیوقفهی ذهن است. فعالیتی که البته به اینصورت است: هر اتفاق یا مسئله خاص و ملموسی را دستگاه مغزیاش بیدرنگ میگیرد و تبدیلش میکند به نظریات انتزاعی و کلی.
به عبارت دیگر هر اتفاق یا مسئله خاص و ملموسی به صورت مفرد به ذهنش وارد میشود. مگر غیر از این هم میتوان باشد؟ اما وقتی دربارهاش حرف میزند بی چون و چرا آن را به صورت جمع در میآورد. اینجاست که دیگر آن اتفاق یا آن مسئله، تمام ماهیت خودش را از دست میدهد و غیرعادی میشود.
مثلا این روزها که باران تابستانی میبارد، آیا چیزی زیباتر از رنگین کمان در آسمان یک جادهی ییلاقی وجود دارد، آن هم با پرتوی از نور خورشید، از میان تکههای خاکستری ابر؟ قوس و قزحی از بین انبوه گیاهان درهای سرسبز بیرون میآید و در این هنگام با وجود تابش نور خورشید، به شدت باران هم میبارد و شاخههای مملو از قطرات شفاف، به شیشهی اتومبیل برخورد میکند. اما "رنگین کمانها" ، به صورت جمع، با قوانین و خصوصیات مخصوص به خودشان _ که شوهرم به محض اینکه من به آن رنگین کمان خاص و شگفتانگیز اشاره میکنم از آنها حرف می زند _ چه هستند بجز مشتی واژه؟ تنها واژهاند نه چیزی بیش از آن.
نظرات کاربران درباره کتاب یک زندگی دیگر | آلبرتو موراویا
دیدگاه کاربران