بخشی از کتاب اردیبهشت
وقتی چشمانم را باز کردند، در یک اتاق سه در چهار، روی صندلی و جلوی یک دیوار نشسته بودم و یک نفر دیگر هم پشت سرم بود. شنیدم که گفت: "سلام آقا بابک! چطوری بیوفا؟"
همانطوری که رویم به طرف دیوار بود و از شدت استرس داشتم سکته میکردم با ترس و لرز گفتم: "شمایید حاج آقا؟"
گفت: "منتظر کسی دیگه بودی؟"
گفتم: " اجازه میدین رو به طرف شما بشینم؟"
گفت: "نه! مگه روت میشه بشینی روبهروم؟ روت میشه به چشمام نگاه کنی؟"
گفتم: "نه! به ابالفضل نه!"
گفت: "قسم الکی نخور! بدم بچهها بسپرنت دست طلبکارات؟ بگم همین حالا از دادگاه بیان و بگیرنت و ببرنت بند عمومی؟"
گفتم: "تورو به امام حسین قسمت میدم نه! من که کاری نکردم. چرا اعصابت خرده حاجی؟ بذار بشینم رو به روت! بذار بشینم و ببینمت و بگم چی شد."
با داد و بیداد گفت: "لازم نکرده مرتیکه! مگه ما مسخره تیم؟ بهت چی گفته بودم؟ نه! میخوام بدونم بهت گفته بودم چیکار کن و تو دقیقا رفتی چه غلطی کردی؟"
با التماس و وحشت گفتم:" غلط کردم! به جون مادرم که می خوام دنیا نباشه غلط کردم. عصبانی نشو حاجی. گفتی برو پیش دختره و فقط ببین سگش چه نژادیه و چطوریه و برگرد! درسته؟"
گفت: "خب؟ تو همین کارو کردی بی معرفت؟"
گفتم: "خب وقتی دختره خودش نخ داد و سر صحبت باز شد و گولم زد تقصیر من بدبخت چیه؟"
با عصبانیت گفت: "گولت زد؟ اون تورو گول زد؟! دو سه ساعت باهاش لاس می زدی و ازش شماره و این چیزا گرفتی و دو سه بار شب تا صبح پیشش بودی و معلوم نیست چه کارا کردین و چه غلطا و منکرا که مرتکب نشدین، بعد می گی گولت زد؟ کی بهت اجازه داد باهاش قرار بذاری؟ کی گفت تریپ عشقی برداری؟"
گفتم: "خود خاک برسرم! غلط کردم. گفتم حالا که داره نخ می ده بیشتر ازش اطلاعات بگیرم شاید به دردتون بخوره!"
گفت: "خفه شو بیشعور! مادمازل کی بودی تو که الان بخوای واسهی من پلیس بازی دربیاری؟ اطلاعات تو یه قرون هم به درد من نمیخوره! من فقط از سگش خبر نداشتم و بهت گفتم پاشو خبر مرگت برو ببین این بابا سگش چیه و چه نژادی داره و برگرد.
غیر از اینه؟"
من که داشت نفسم بند میآمد، گفتم: نه. درسته! " ...
کتاب اردیبهشت به قلم محمدرضا حدادپور جهرمی در انتشارات حداد به چاپ رسیده است.
- نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
- انتشارات: حداد
نظرات کاربران درباره کتاب اردیبهشت اثر محمدرضا حدادپور جهرمی
دیدگاه کاربران