کتاب افلاطون کنار بخاری نوشته حسین پناهی توسط نشر دارینوش به چاپ رسیده است.
این کتاب درواقع، دفتر دوم مجموعه "چشم چپ سگ" است که توسط مرحوم حسین پناهی در هفت دفتر آورده شده است. پناهی، به عنوان نویسنده، شاعر، فیلمنامهنویس، بازیگر و کارگردان شناخته شده است اما قدرت بی انتهای او در سرودن شعر بر هیچکس پوشیده نیست، آثاری که از او به یادگار مانده، بدون شک از ماندگارترین آثار ایران و حتی جهان است. برخی از آثار او عبارتاند از: ستارهها، دو مرغابی در مه، کابوسهای روسی، نمیدانمها، من و نازی، نامههایی به آنا، سالهاست که مردهام، راه با رفیق، به وقت گرینویچ و .... این اسطوره گرانقدر در 48 سالگی بر اثر ایست قلبی چشم بر این جهان بست و دنیای زیبای شعرهایش را برای علاقهمندانش به یادگار باقی گذاشت. این اثر زیبای حسین پناهی نیز، مانند دیگر آثارش پر از سادگی و عشق است و آرایههای ادبی تکرار و تشبیه در آن به زیبایی استفاده شده است. شاعر، در این کتاب به هیچوجه خودش را درگیر ظواهر شعر نکرده، و بیشتر به درونمایه اثرش توجه داشته است. سبک شعری او در این کتاب، مانند دیگر آثارش، قالب شعری سپید و موج نو است. در این کتاب چهل و سه شعر وجود دارد که تک تک آنها نشانگر عشق و صداقت است؛ صداقتی که در خط به خط شعرهای پناهی موج میزند و قدرت شعر نویسنده را به رخ میکشد. بعد از همه اینها، تنها وجود نام پناهی روی جلد این کتاب، برای خواندن و غرق شدن در آن کافیست.
برشی از متن کتاب
در یک صبحدم تابستانی که هوا به غبار زرد رنگ غریبی آلوده بود و شهر بوی سنگین هندوانه و شبدر خرده شده میداد، دو پیرمرد استخوانی که هر دو موی سرشان را ناشیانه شانه کرده بودند، تنها و بیحواس پا برهنه به ایوانها آمدند! آنها بدون این که اسم خود را به یاد داشته باشند، یکی در ایوان طبقه اول و دیگری در ایوان طبقه دوم یک ساختمان گنجشکی رنگ، دلتنگ نشستند! آنها سعی کردند با کشیدن موی سر و بهخصوص ریش خود و روشن دیدن نوک بینی به خاطرات سردرگم و تقریبا کور گذشته فکر نکنند اما برای هیچ کدامشان میسر نبود! پیرمرد سرخ رنگی که در ایوان طبقه دوم نشسته بود، برای لحظهای حس کرد که پاهایش سنگینتر شدهاند! او نسیم را میشناخت و به آن اطمینان عاطفی داشت! برای اینکه دهانش خشک نشود و پاهایش ورم نکند گره انتهایی پاهایش را باز کرد و هر دو پا را از نرده آویزان کرد تا هوایی خورده باشند! پیرمرد سبزی که در ایوان طبقه اول نشسته بود غرق در حس تهنشین شده عشق و غریزهای که هیچ عضوی از اعضایش را آشفته نمیکرد! بیحوصله در انتهای نگاه مهآلود خود در دشتی مالامال از سوزنهای بزرگ به تشییع جنازه پیرزنی که او را بدون تابوت میبردند کمی فکر کرد بعد چند بار با انگشت، روی زمین سخت ایوان علامت {+} کشید و چند بار انگشتانش را در کف دستها خواباند وبعد برای آن که عرق سرد کف دستش خشک شود آن را در هوا حرکت داد! در آن لحظه بی آن که خود ببیند! دستش در هوا به نخی برخورد کرد! او بنا به طبیعت همیشگی که چوب کبریتها را میجوید نخ را گرفت و کشید و کشید و کشید تا اولین خمیازه و سرگیجه که نشانه رسیدن شب بود کارش به کشیدن و گلوله کردن کاموای قرمز گذشت! او خوشحال بود که آن روز را به هیچچیز فکر نکرده بود و هیچوقت هم نفهمید، که پیرمرد سرخ رنگی در ایوان طبقه دوم آرام آرام محو شده است!
نویسنده: حسین پناهی انتشارات: دارینوش
نظرات کاربران درباره کتاب افلاطون کنار بخاری - حسین پناهی
دیدگاه کاربران