کتاب نامههایی به آنا اثر حسین پناهی توسط نشر دارینوش به چاپ رسیده است.
این کتاب مجموعه شعری است که به زیبایی هر چه تمامتر سروده شده است. اشعار حسین پناهی در قالب شعری سپید و موج نو سروده میشد و چیزی که در تمامی اشعارش مشخص است این نکته است که او هرگز خودش را درگیر ظواهر شعر نکرده و به دنبال ادبی بودن شعرش نبوده است. پناهی بیشتر توجه و تمرکزش را روی درون مایه شعرهایش میگذاشت و هر آنچه که در دل و ذهنش بود با سادگی تمام در شعرهایش پیاده میکرد. مضمون اصلی شعرهای او معمولا حیرت، یأس، مرگاندیشی، آرزوی بازگشت به روستا و دوره کودکی بود. بیشترین آرایههای ادبی که در شعرهایش استفاده میکرد تکرار و تشبیه بود. حسین پناهی از بزرگان ادبیات و سینمای ایران است و کتابهایش حتی پس از مرگش هنوز هم دست به دست میچرخد. او شاعری بود که شعر نمیگفت بلکه شعرهایش را به روح و جان مخاطبش تزریق میکرد! بهطوری که بعد از خواندن شعری که با سادگی و صداقت تمام نوشته شده است، مخاطب گاهی تا ساعتها به فکر فرو میرود. شعر را مزه میکند، در عمق جانش حفظ میکند و ذره ذره آن را در زندگی روزمرهاش به کار میگیرد و استفاده میکند.
برشی از متن کتاب
آذرخش روشن می کند دره های حاشیه کوه را در خیال به لحظهای خیلی نیستم، آنی میآییم و باز دوباره خیلی نیستیم و این خیلی زمان است لاهوت است ناسوت است و آن ما حتا فرصت خوب دیدن به ما نمیدهد ما هیچگاه هم دیگر را به تأمل نمینگریم، زیرا مجال نیست اینگونه است که عزیزترین کسانمان را در چشم به هم زدنی، به حوصله زمان از یاد میبریم. به لاهوت سردرد به ناسوت سردرد پس گره بزن سبزهای را به نماد منظرهای را به تامل نشانه کن تا بل سبک شوم در آن ظلمات، بر رد پای آشنایت در لحظه همسفرم شو قانع به هرچه زمان نصیبمان کند روا و ناروا که این الاکلنگ فرسوده پیوسته به جاست تا جایی که جا مجال بقاء یابد یادت میآید، خمسه خمسههای اهواز را؟ تو وول میخوردی میان خون مهر، با ابروان گره شدهات حفظ کتاب اول دبستان، خواب آشوب تو بود با تعهدی که سنگینی میکرد بر دل گنجشکیات چون مریم، به هنگام حمل عیسا و گذر از میان کاهنان هیز میتابم غلیظ با من بیا تا ناممکن سفر کنیم به صداقت و معنایی بجوییم بر این آن بر این لغت عجیب که آواست و کلمه نیست با من بیا به خیابان ناصرخسروی لاهوت، به منوچهری ناسوت، در چشمانم بیا به تعهد نه، به تمرکز بیا به هنگام بازگشت از سفرهای بیشمارم، چگونه تنظیم میکردی نگاهت را با سوغاتیهایم باز هم عروسک خیالت در چمدان نبود موج بر میداشت برکه صورتت به لبخندی شور میدیدم و نمیدیدم پس اینچنین گره میخورد عروسک تو و ساعت مچی رویاهای من، تا بگذرد زمان این بیهمه چیز با موهای پریشان و دستهای کوچک خپلت، پاک میکردی از گوشه لبان آرد ِ گزها را.. و کلاغ پرنده مقدس زندگی کوچک ما بود در بکراند تو و در بکراند من در بکراند رویاهای دور و درازم دور و نزدیک، تا عادت کنیم به فراموشی هم و این شگرد زمان بود جهان جدی بود برای من و باورم شده بود که انسان وفادار خواهد ماند به کشف و شهودها انگیزهام میداد این رویا پس قایق کوچک زندگی کوچک ما، به پیش میرفت در تلاطمها ... با کلاغی در بکراندش به آینده میرفتیم با هم و درهم تو فلسفه را انتخاب کردی، تا به من نزدیکتر باشی آنای من مامان در آشپزخانه ماند سینا با کامپیوترش ور میرفت و لیلا دکتر استعدادش شد پس به ناگزیر من ماندم و تو تا همسفرم بمانی همچنان و با من ادامه بدهی، مرور چمدانها را در سفرهای بیشمار خواهر جنونم شدی، در دوران شعلهور نیچه گی اَم
فهرست
آنِ من فردا میبینمت چشمان تو گل آفتاب گردانند مسکن همه سر دردهایم خواهر جنون سایه مرگ به موقع آمدی برایت خواهم نوشت یادت میآید؟ داستان کسی که هیچکس نبود
نویسنده: حسین پناهی انتشارات: دارینوش
نظرات کاربران درباره کتاب نامه هایی به آنا - حسین پناهی
دیدگاه کاربران